رويكرد پذيرش و ذهن آگاهي در اضطراب

دکتر محمد سلطانی زاده، 1394/9/4رويكرد پذيرش و ذهن آگاهي در اضطراب
اضطراب :
هرکسی دچار اضطراب (اضطراب طبیعی) می شود و آن تشویشی فراگیر، ناخوشایند و مبهم است که اغلب علایمی نظیر سردرد، تعریق، تپش قلب، احساس تنگی درقفسه سینه و ناراحتی مختصر معده نیز با آن همراه است .
فرد مضطرب ممکن است احساس بی قراری هم بکندکه نشا نه اش این است که نمی تواند به مدت طولانی یک جا بنشیند یا بایستد. مجموعه علایمی که درحین اضطراب وجود دارد اغلب درهرفرد به گونه ای متفاوت ازدیگران است.

 

تعريف:
 اضطراب عبارت است از : يک عامل ناشناخته، مبهم و نا معلوم که موجب پريشاني فکر وگاه باعث بروز علائم احساس خطر از جمله تپش قلب و رنگ پريدگي مي شود. همه انسان‌ها در زندگی خود دچار اضطراب می‌شوند، ولی اضطراب مزمن و شديد غيرعادی و مشکل‌ساز است.
 تحقيقات و بررسی‌ها نشان می‌دهند که اضطراب در خانم‌ها، طبقات کم‌درآمد و افراد ميان‌سال و سالخورده بیشتر ديده می‌شود.
فرد مضطرب ممکن است احساس بی قراری هم بکند که نشا نه اش این است که نمی توا ند به مدت طولانی یک جا بنشیند یا بایستد.
مجموعه علایمی که درحین اضطراب وجود دارد اغلب درهرفرد به گونه ای متفاوت ازدیگران است.
-

آیا اضطراب جنبه های انطباقی دارد؟
اضطراب را می توان پاسخی بهنجار و انطباقی تلقی کرد که موجب حفظ حیات می شود و خطر وقوع صدمه جسمی،درد، بی پناهی ، احتمال مجازات یا برآورده نشدن نیازهای اجتماعی یا جسمانی خطرجدایی از محبوب ،خطر بروز مانعی در برابر ارتقای موقعیت یا منزلت فرد و سرانجام خطراتی را اعلام می کند که در برابرکلیت و یکپارچگی فرد وجود دارد . اضطراب باعث می شود فرد برای پیشگیری از آن خطرات و تهدیدها یا برای تخفیف عواقب آنها کاری بکند .این آماده سازی با افزایش فعالیت دستگاه اتونوم و پیگیری همراه است که تحت کنترل تعامل دستگاه عصبی سمپاتیک  و پاراسمپاتیک قرار دارد. سختکوشی باهدف کسب آمادگی برای امتحان جاخالی دادن وقتی که توپی را به طرف شما پرتاب کرده اند، خزیدن در رختخواب پس از اعلام خاموشی درخوابگاه برای پیشگیری از مجازات و دویدن برای رسیدن به آخرین قطاری که شما را به مقصد می رساند همه نمونه هایی از محدود ساختن خطر و تهدید در زندگی روزمره است، یعنی اضطراب فرد را گوش به زنگ می کند تا اقداماتی انجام دهد که از خطرجلوگیری شود .بنابراین اضطراب از واردشدن صدمات پیشگیری می کند.

ترس و اضطراب
 اضطراب و ترس  هشدارهايی هستند که فرد را گوش به زنگ می کنند تا اقداماتی انجام دهد که ازخطرجلوگیری شود. بنابراین اضطراب از وارد شدن صدمات پیشگیری می کند.
اضطراب هشداری است که فردراگوش به زنگ می کند  یعنی به فرد هشدار می دهد که خطری درراه است و باعث می شودکه فرد بتواند برای مقابله با خطر ،اقداماتی به عمل آورد، ترس هم هشداری است که فرد را گوش به زنگ می کند ولی باید آن را از اضطراب افتراق داد،
ترس درپاسخ به خطری معلوم ، بیرونی، معین یا با منشاء غیر تعارضی ایجاد می شود حال آنکه اضطراب درپاسخ به تهدیدی پیدامی شود که نامعلوم، درونی و مبهم است یا از تعارض منشائ گرفته است.
اگر فردی درحال عبور از عرض خیابان با ماشینی روبه رو شود که دارد به سرعت به او نزدیک می شود احساسی پیدا می کند که با ناراحتی مبهمی که با هنگام ملاقات با افراد نا آشنا در محیطی غریب به آدم دست می دهد فرق می کند. تفاوت روان شناختی عمده این دو واکنش هیجانی درحاد بودن ترس و مزمن بودن اضطراب است.
-
پنج اختلال  وجود دارد كه ترس و اضطراب در آنها توسط فرد احساس مي شود
 و اين اختلال ها به دو طبقه تقسيم مي شوند:
اختلال هاي ترس  :  كه يك موضوع براي ترس وجود دارد : مثل فوبي ها و اختلال هاي استرس پس از سانحه 
اختلال هاي اضطرابي : كه موضوع خاصي فرد را تهديد نمي كند ولي با اين حال او احساس مي كند كه بسيار مضطرب است و به شكل اغراق آميزي از ترس طبيعي و انصباقي است  . وحشتزدگي، فوبي مكان هاي باز و اختلال اضطراب فراگير

تفاوت روان شناختی عمده این دو واکنش هیجانی :
• ترس در پاسخ به خطری معلوم ،بیرونی،معین یا با منشاء غیر تعارضی ایجاد می شود
• حال آنکه اضطراب درپاسخ به تهدیدی پیدا می شود که نامعلوم،درونی ومبهم است یاازتعارض منشاء گرفته است.
• حاد بودن ترس ومزمن بودن اضطراب
• منبع ترس بيروني اما منبع اضطراب دروني است
• منبع ترس معلوم اما منبع اضطراب مبهم و نامشخص است

انواع اضطراب ها و ترس ها
1-اختلال اضطراب فراگير  :  اگر در تمام مدت روز بدون توجه به اينکه کجا هستيد يا چه کار مي کنيد دچار اضطراب هستيد و اگر اين اضطراب شش ماه يا بيشتر ادامه يابد شما  دچار اضطراب فراگير هستيد که اغلب در فاصله 20 تا 40 سالگي در اشخاص مشاهده مي شود و در ميان مردها و زنها به يک اندازه رواج دارد.
 2-ترس اجتماعي يا ترس از مردم  : اين نوع ترس به شدت متداول است. فرد مي ترسد که مردم او را مسخره کنند، کوچک بشمارند يا به او آسيب برسانند و او مورد حمله و آسيب ديگران قرار گيرد.
 3- فوبياي ساده يا ترس ساده  :    اين نوع ترس مثل ترس از قرار گرفتن در ارتفاع، ترس ازحيوانات، ترس از پرواز يا هواپيما، ترس از آسانسور يا پله برقي، ترس از رعدوبرق،  ترس از رانندگي، ترس از تاريکي، زنده به گور شدن يا ترس از مرگ است.
 4- اختلال وحشت زدگی یا هراس:   وحشت اضطراب غالب و شديدي است که اغلب براي زمان کوتاهي دوام مي يابد. در موقع حمله اضطراب اغلب فرد دچار سر گيجه، حواس پرتي، تپش شديد قلب،  افزايش ضربان نبض، احساس گرفتگي در گلو، احساس خفگي، احساس تنگي نفس و داغ شدن بدن مي شود.
5-اختلال پانيک : حملات ترس شديد، مکرر و غير قابل پيش بيني،حداقل به دنبال يکي از حملات يک ماه يا بيشتر، يکي از علائم نگراني راجع به عوارض و عواقب حملات، افکار دائمي مربوط به داشتن حملات مجدد، تغييرات واضح رفتاري که به حملات وابسته است در صورتي که اين  حملات به علت اثر مستقيم دارو يا بيماري طبي يا با اختلاف رواني ديگري نباشند.
 6- اختلال اضطرابي منتشر: نگراني شديد در بيشتر روزها علائمي چون نا آرامي،خستگي زودرس، تحريک پذيري کششي عضلاني، اختلال در خواب و اشکال در تمرکز حواس که حداقل 3 مورد از آنها با نگراني همراه است.

نکته: قبل از DSM 5   اختلال وسواسی جبری و  اختلال استرس پس از ضربه  نيز در طبقه اختلالات اضطرابي بودند

همه گیرشناسی  اختلالات اضطرابی
 ازشایعترین طبقات اختلالات روانی هستند ،درمطالعه ملی ابتلای همزمان گزارش شده است که ازهر4نفریکی واجد ملاک های تشخیصی لااقل یک اختلال اضطرابی است .ومیزان شیوع دوازده ماهه این اختلال 177درصداست.
زنان باشیوع مادام العمر 30/5 درصد در مقایسه با مردان با شیوع مادام العمر19/2درصد بیشتر ممکن است دچاراختلال اضطرابی شوند.
دست آخراینکه باافزایش طبقه اجتماعی اقتصادی ازشیوع اختلالات اضطرابی کاسته می شود.
طبقه بندي جديد اختلالات اضطرابی در DSM5
اختلالات اضطرابی 
3.5.1 اختلال اضطراب جدایی 
3.5.2 سلکتیو میوتیسم 
3.5.3     فوبیای خاص   
3.5.4     اختلال اضطراب اجتماعی  (فوبیای اجتماعی)
3.5.5     اختلال وحشتزدگی .
3.5.6    آگورافوبیا 

3.5.7     اختلال اضطراب تعمیم یافته

علائم اضطراب:
احساس اضطراب 2مولفه دارد:
• باخبرشدن فرد از تغییرات جسمی خود(مثل تپش قلب وتعریق)
• باخبرشدن از اینکه عصبی شده است یاترسیده است.
احساس شرم نیز ممکن است به اضطراب دامن بزند ((دیگران می فهمندکه من ترسیده ام )) خیلی ها وقتی می فهمندکه دیگران پی به اضطراب آنها نبرده اند یا شدت آنرا در نیافته اند ، تعجب می کنند.
اضطراب،گذشته از اثرات حرکتی (موتور) و امثایی بر تفکر،ادراک ویادگیری فرد هم اثرمی گذارد.
اضطراب اغلب سردرگمی(کونفوزیون) و تحریف هایی درادراک ایجاد می کند. تحریف هایی نه فقط در درک زمان و مکان که حتی در درک افراد و معنا و اهمیت وقایع .
این تحریف ها با کاستن از تمرکز،کم کردن قدرت یادآوری  و مختل ساختن قدرت ربط دادن امور به هم یعنی تداعی کردن می توانند در یادگیری اختلال ایجادکنند.
- یکی ازجنبه های مهم هیجا ن اثری است که برانتخابی بودن توجه می گذارد.
افراد مضطرب مستعد آنند که به برخی چیزها در دور و بر خود به طور انتخابی توجه کنند و از بقیه آنها صرف نظرکنند. آنها با این کارمی کوشند اثبات کنند که اگر دارند موقعیت خود را ترس آور تلقی می کنند محق اند و لذا دارند واکنش درستی نشان می دهند.اگرآنها ترس خود را به غلط موجه جلوه دهند اضطرابشان با این واکنش انتخابی تقویت می شود و به این ترتیب دور باطلی از اضطراب به وجود می آید که یک سر آن ادراک تحریف شده آنهاست و سر دیگرش تشدید اضطراب شان اما اگر برعکس با نوعی تفکر انتخابی به خود اطمینان خاطر ببخشند، اضطراب به جای آنها ممکن است تضعیف یابد و دیگر نتوانند احتیاط های لازم رادرپیش بگیرند.

استرس و اضطراب
اینکه واقعه ای را عامل فشار تلقی کنیم یا نه، به ماهیت آن واقعه و نیز به امکانات فرد، دفاع های روانی اش و مکانیسم های مدارایش بستگی دارد که همه با مشارکت ایگو انجام می شود، ایگو مفهوم انتزاعی و مشترکی است برای روند ادراک ،تفکر و عمل فرد به وقایع بیرونی با سائق های درونی خودش، کسی که ایگواش درست کار می کند، با جهان بیرون و نیز درون خود در انطباق و تعادل بسرمی برد اما اگر ایگو خوب کار نکند و اختلالی که در تعادل فرد حاصل می شود به قدر کافی ادامه یابد فرد دچار اضطراب مزمن می شود.
عدم تعادل مذکور چه بیرونی باشد یعنی میان فشارهای جهان خارج و الگوی فرد باشد چه درونی یعنی میان تکانه های بیمار(مثلا تکانه های پرخاشگرانه ،جنسی و وابستگی) و وجدانش تولید تعارض می کند. تعارض های ناشی از وقایع بیرونی معمولا بین فردی است،حال آنکه تعارض های ناشی از وقایع درونی، درون روانی یا درون فردی است. ترکیب این دوامکان پذیراست که یک نمونه اش کارمندی است که رئیسی فوق العاده پرتوقع و ایرادگیر دارد و باید تکانه کتک زدن رئیس خود رامهارکند تا مبادا شغلش را ازدست بدهد. درواقع تعارضات بین فردی و درون روانی معمولا بصورت ترکیبی وجود دارد چون انسان موجودی اجتماعی است وتعارضات عمده اش معمولابا سایرانسانهاست.

عواملی که خطر اضطراب را افزایش می دهند؟
 عوامل زیر خطر ابتلای شما به اختلالات اضطرابی را افزایش می دهد:
 • زن بودن : زنان بیشتری از مردان با ابتلا به این بیماری شناسایی شده‌اند.
 • رویدادهای کودکی : کودکانی که تحت تجاوز قرار گرفته اند ضربه های روحی دیده‌اند و یا شاهد وقایع ناراحت کننده بوده‌اند، بیشتر در خطر ابتلا به اختلال اضطراب می باشند.
 • استرس ناشی از یک بیماری : ابتلا به بیماری خاص و یا جدی باعث نگرانی شدید در رابطه با مواردی همچون درمان و یا آینده اتان می شود.
 • جمع شدن استرس : واقعه ای بزرگ و یا کم کم جمع شدن استرس های کوچک زندگی می تواند محرک ابتلا به استرس باشد. (برای مثال نگرانی همیشگی برای وضعیت مالی و یا مرگ عزیزان)
 • خصوصیات شخصیتی : افرادی که خصوصیات شخصیتی خاصی داشته بیشتر از دیگران در خطر ابتلا به اضطراب هستند.
 • سابقه خانوادگی اضطراب : افرادی که در خانواده شان سابقه اختلال اضطراب دارند، بیشتر از دیگران در خطر ابتلا به اضطراب می باشند.
 • موادمخدر و الکل : مصرف و یا سوءمصرف مواد مخدر و الکل می تواند باعث بدتر شدن اضطراب شود.

دلايل اضطراب (فهرست وار)
نقص امنيت و محبت دوران كودكي
احساس حقارت
بي هدف و معنا در زندگي
تضاد در تفرد
تجربه هاي سركوب شده كودكي
تجربه،تماس و آگاهي
نداشتن الگوي مناسب يا تقويت رفتارهاي اضطرابي
 
سهم علوم  شناختی
سه مکتب عمده روان شناختی یعنی مکاتب روانکاوی ،رفتاری وجودی درمورد علل اضطراب نظریاتی پرداخته اند ، هریک از این نظریه ها هم از جهت نظری مفید است هم ازجهت عملی، و برای درمان بیماران مبتلا به اختلالات اضطرابی.
نظریه روانکاوانه: فروید درابتدا معتقد بود که اضطراب در ساخت فیزیولوژیک زیست مایه(لیبدو) ریشه دارد اما بعدها در تعریف مجدد اضطراب آنرا هشداری حاکی از وجود خطری در ناخودآگاه دانست.یعنی آنرا نتیجه تعارضی روانی بین خواسته های ناخود آگاهانه جنسی یا پرخاشگرانه و تهدیدهای مرتبط با آنها در فرامن (سوپرالگو) یا جهان خارج تلقی کرد،ایگو در پاسخ به این هشدار،مکانیسم های دفاعی خودرا بسیج می کند تا از ورود افکار واحساسات نامقبول به خودآگاه پیشگیری کند.
فروید در مقاله معروفش مهارها، علایم و اضطراب گفته بود اضطراب است که موجب واپس زنی می شوددرحالیکه پیش ترمعتقدبودکه برعکس،واپس زنی است که موجب اضطراب می شود.
امروز نیز بسیاری ازعصب زیست شناسان تعداد زیادی از افکار و نظریات اصلی فروید را پیگیری و اثبات می کنند بعنوان مثال می توان ازنقش آمیگدال نام برد که بدون دخالت حافظه خودآگاه در ایجاد واکنش های اضطراب تاکید می کند.
یکی از عواقب نامیمون اختلال نه هشدار داشتن اضطراب آن است که احتمال دارد منابع زیر بنایی آن نادیده انگاشته شود.
ازمنظر روان پویشی ، هدف ازدرمان الزاما نه حذف کامل اضطراب که افزایش تحمل فرد در برابرآن است که یعنی هدف آن است که ظرفیت فرد برای تجربه اضطراب بیشترشود
- بتواند از آن دریافتن تعارض زیربنایی ایجاد کنند اضطراب سود جوید. اضطراب واکنشی به موقعیت های گوناگونی است که درچرخه زندگی پیش می آید.گرچه داروها ممکن است علایم را تخفیف دهند،امابرروی موقعیت زندگی یا همبسته های درونی آن که اضطراب ایجادکرده اند تاثیری ندارد.

-نظریات رواندرمانی : طبق نظریه های یادگیری یا رفتاری اضطراب پاسخی شرطی به یک محرک محیطی ممکن است . درمدل شرطی سازی کلاسیک دختری که توسط پدر بد رفتاربزرگ شده است به محض دیدن وی ممکن است دچار اضطراب شود. این دختر از طریق تعمیم ممکن است نسبت به همه مردها بی اعتماد شود.
درمدل یادگیری اجتماعی کودک ممکن است با تقلید اضطراب موجود در محیط (مانند والدین مضطرب) پاسخ اضطرابی بروزدهد.

درمان
موج اول : رفتار درمانی کلاسیک
رویکرد اولیه درخصوص درمان اضطراب اینگونه بوده است که اضطراب ((ترسی)) است که از طریق رشد شرایط تروماتیک (ناراحت کننده) و اجتناب از روبروشدن با موقعیت ها وعدم یادگیری پاسخ های مناسب وعدم تقویت رفتارها است.
در رفتاردرمانى کلاسیك، فرض بر آن بود که رفتارها بر اساس وقایع قبل و بعد آن قابل تغییر و اصلاح هستند .مثلاً شما مى توانید با اعمال پاداش و تنبیه، رفتار مورد نظر خود را تقویت کنید یا تخفیف دهید . براى مثال کودکى در یکى از دروس مدرسه نمره ى خوبى کسب نموده است، شما با دادن جایزه به او موجب تشویق و تلاش بیشتر براى کسب نمرات بهتر مى گردید .
رفتاردرمانى کلاسیك موفقیت هاى زیادى داشت اما مشکل آن این بود که انسا نها برعکس سایر جانوران، رفتار فرد مقابل را ترجمه مى کردند و گاه استنباط یا تأثیرى متفاوت از انتظار فرد پاداش دهنده یا تنبیه کننده داشتند . براى مثال مادرى در حال انجام تکلیف مهمى است و باید فردا آن را به محل کار خود ارایه نماید . کودك خردسال او شرایط را درك نمى کند و از مادرش مى خواهد تا زمان بیشترى را با او بگذراند و بهانه گیرى مى کند . مادر، کودك را دعوا مى کند و از او مى خواهدکه مزاحمش نشود و بر اساس اصول رفتاردرمانى انتظار دارد تا این تنبیه، مزاحمت فرزند را کاهش دهد، اما کودك با این دعوا از مادر توجه مى گیرد و رفتار مزاحمش بیشتر مى گردد.
انتقادی که به این رویکرد واردشده است این است که فقط به مشاهده مستقیم شرایط و نشانه ها پرداخته و اجتناب از موفقیت و یا عدم یادگیری پاسخ های مناسب پیشگیرانه نبوده است.

استنباط متفاوت انسانها از یك رفتار واحد، نظر دانشمندان را به وجودیك قطعه خالى از پازل جلب نمود:  "شناخت " انسانها از یك رفتار

موج دوم: رفتار درمانی شناختی
اضافه کردن مداخلات شناختى به رفتاردرمانى موجب شد تا موج دوم رفتاردرمانى که "رفتاردرمانى شناختى " نام دارد، عملاً جایگزین رفتاردرمانى قبلى گردد.
موج دوم از این نیاز برآمد که لازم بود به طور مستقیم با شناختها کار شود. در این موج بر نقش فرایندهای شناختی در پدیدآیی، بقاء و درمان اختلالات روانشناختی تاکید می شود.
از رویکردهای برجسته موج دوم می توان به شناخت درمانی بک و درمان عقلانی- عاطفی الیس اشاره کرد. هر دو رویکرد بر شناسایی و اصلاح شناخت های تحریف شده و غیرعقلانی تاکید دارند.
در رفتاردرمانى  درمانگر، علاوه بر توجه به تقویت کنند ه هاى ، مثبت و منفى، به بررسى و کشف خطاهاى شناختى مانند تعمیم بیش از حد، تفسیر سیاه و سفید، . . . مى پردازد و تلاش مى کند از طریق نشان دادن خطاهاى شناختى مراجع، مشکلات او را بر اساس زنجیره ى شناختى CBT حل کند . يعني اينكه رویکردهای موج اول و دوم با هم یکپارچه شده و مجموعه وسیعی از درمانها تحت عنوان درمانهای شناختی – رفتاری (CBT ) ایجاد کرده اند.
CBT  تلاش می کند از طریق نشان دادن خطاهای شناختی مراجع،مشکلات او را بر اساس زنجیره شناختی تحت عنوان CBT  حل کند .
هدف ازکاربرد CBT  برای اختلالات اضطرابی،  ایجادتغییرات اساسی درکیفیت زندگی فرداست اما مدل هایی برپایه پذیرش بطور خاص ازدو طریق مهم به تغییراتی می پردازد:
روند درمان درCBT  به شکل زیر است :
1- مشکلات انسان ها عاملی دارند 
2- باید دلیل این عوامل را پیدا کرد
3- دلایل عموماً افکار،احساسات، یا خاطرات ناخوشایند هستند
4- پس این افکار ،احساسات یا خاطرات ناخوشایند عامل مشکلات زندگی هستند
5- برای کنترل مشکلات باید افکار،احساسات، یا خاطرات ناخوشایند را کنترل نمود
که بیشتر مداخلات درمانی مبتنی بر:
Ø مهار افکار مزاحم در زمان خاص مانند : توجه و کنترل افکار مزاحم
Ø توقف افکار ( با دوری ازبرانگیزاننده ها)
Ø دوری از محل تنش زا ،می باشد.
مثلاً در درمان فردى که احساس مى کند به دلیل اعتیاد به هروئین دچار مشکلات متعدد شغلى و خانوادگى شده است، روند فرمولاسیون و درمان این چنین خواهد بود :
  1 .مشکلات شغلى و خانوادگى این فرد به دلیل اعتیاد به هروئین است؛
  2 . پس باید دلیل این اعتیاد را پیدا کرد؛
 . 3 معمولاً  دلایل وسوسه به مصرف مواد، خاطره ى آزاردهنده ى برخورد تند پدر، احساس اضطراب و افسردگى، احساس گناه   ناشى از آسیب به دیگران، . . . هستند
. 4 پس این وسوسه به مصرف مواد، خاطره ى آزاردهنده ى برخورد تند پدر، احساس اضطراب و افسردگى، احساس گناه ناشى      از آسیب به دیگران، . . . عامل مشکلات زندگى هستند؛
5  .پس براى براى بهبود مشکلات شغلى و خانوادگى این فرد باید خاطره ى آزاردهنده، احساس اضطراب و افسردگى، احساس گناه، . . . را کنترل نمود . به همین دلیل بیشتر مداخلات درمانى مبتنى بر مهار وسوسه در زمان وقوع  )مانند ، توجه گردانى ( ، آموزش رو شهاى کنترل افکارى که موجب بروزوسوسه مى شوند مانند توقف افکار ) ، اجتناب از برانگیزاننده ها با افکار وسوسه کننده ( و دورى از محل مصرف یا افراد مصرف کننده مى باشند
مداخلات مبتنى بر CBT تاکنون فوایدى در درمان اعتیاد، داشتند و نسبت به سایر مداخلات، شواهد علمى بیشترى درتأیید  آنها موجود است . اما بررسى نظام مند آ نها نشان داده که این اثربخشى خفیف است . همه ى درمانگران شاهد تعداد بسیارى از مراجعان بودند که علیرغم داشتن انگیزه ى زیاد و تلاش فراوان براى رسیدن به بهبودى و پرهیز از مصرف مواد، نتوانسته اند بر وسوسه و سایر افکار و احساسات مزاحم فایق آیند و به موفقیت لازم دسترسى پیدا کنند . از همه مهم تر آنکه در موارد بسیارى با مراجعانى برخورد داشته ایم که علیرغم موفقیت در درمان اعتیاد، بعد از چند ماه انگیزه ى خود را از دست داده واحساس نمودند که بهبود اعتیاد در طولانى مدت موجب تغییرات بارزى در احساس آ نها در مورد زندگیشان نشده است.
توجه به این نکات مهم موجب ابداع نظریات جدید در مورد روند یادگیرى در انسانها از جمله" روان درمانی مبتنی بر پذیرش و تعهد" شد.( مکری و فرهودیان،1992 )
علاوه بر پدیده های روان شناختی ای که در CBT  مستقیماً مورد هدف قرار می گرفتند، ACT  به دنبال این است که کارکردهای بالقوه افکار و احساسات ناخواسته را تغییر دهد و این کار را با اصلاح زمینه های روان شناختی ای که آنها در آن تجربه می شوند، انجام می دهد ) هایز  و ویلسون ،1994)


موج سوم درمان :
مشکلات موجود دردو مدل قبلی باعث شد تا شناخت تغییر یابدکه  باعث رشد زمینه های وسیعی از رشد و تغییرات مکانیزم های رفتاری شناختی به درونگری و فهم از خود منجر شود. هیوز(2005) به توصیف جنبه های خاصی ازرویکردها که به عنوان موج سوم درمانی پرداخته که شامل رویکردشناختی رفتاری است. این  مداخلات برپایه اصول ، فرآیند و نتایج است برای مثال مفاهیم روان شناختی،متدها و تکنیک ها ازمقداری   ACT   ازاین چارچوب ناشی می شود.
یک رویکرد مفهومی کاربردی برای زمان وشناخت که برنامه ای بروز براساس پژوهش است. تحقیقات تجربی کمک می کند تا به ظرفیت ها بالقوه تغییر در ACT  پی ببریم . پذیرش نتیجه سریع این تفکراست.  به هرحال این رویکرد برتغییرات درمفاهیم ذهنی وبیرونی تاکید دارد،بدون دخالت مستقیم این رویکرد برپذیرش منطقی وفراگیر وتغییرات پس از آن تاکیددارد.
امروزه درمان های موج سوم در رواندرمانی بحای چالش با شناخت ها، بر آگاهی و پذیرش افراد از احساسات و هیجانات و شناخت ها و رفتارها تاکید دارند. موج سوم درمان ها مربوط به پذیرش و تعهد درمانی است.
در موج سوم درمان ها که به "رواندرمانی های پست مدرن" معروف هستند عقیده بر اینست که شناخت و هیجانات را باید در بافت مفهومی پدیده ها در نظر گرفت . به همین دلیل بجای رویکردهایی مانند درمان شناختی رفتاری که شناخت و باورهای ناکارآمد را اصلاح کرده تا هیجانات و رفتارها اصلاح شود در اینجا به بیمار آموزش داده می شود که در :

درمانهای مبتنی برذهن آگاهی و پذیرش  (treatments mindfulness- and acceptance-based )   به عنوان درمان های موج سوم شناختی رفتاری شناخته می شود.

Jon Kabat-Zinn
كابات زين (1994؛ به نقل از فلوگل كول، 2010) بيان مي كند كه ذهن‏آگاهی به معناي توجه ويژه به اهداف زمان حال بدون قضاوت است. 
به عبارت ديگر از نظر كابات زين، ذهن‏ آگاهی  به عنوان يك حالت ذهني تعريف شده است كه روي تجربيات در زمان حال، بدون قضاوت و داوري متمركز است. توجه کردن در لحظه حال، روی هدف ، و بدون قضاوت کردن
ذهن ‏آگاهی مشاهده‌ محركهاي دروني و بيروني همان گونه كه اتفاق مي افتد، بدون هيچ گونه قضاوت و پيش داوري است.
 ذهن ‏آگاهی مهارتي است كه به افراد اجازه مي دهد كه در زمان حال، حوادث راكمتر از آن ميزان ناراحت كننده، دريافت كنند.
وقتي اشخاص نسبت به زمان حال آگاه مي شوند ديگر توجه خود را روي گذشته يا آينده معطوف نمي كنند. 
-
بيشتر مشكلات رواني معمولاً با حوادثي كه در گذشته روي داده يا در آينده اتفاق خواهد افتاد مربوط است.  به عنوان مثال افرادي كه افسرده اند دربار‌ة  گذشته، اغلب احساس پشيماني و گناه ميكنند و كساني كه اضطراب دارند نگراني از مشكلات آينده باعث ايجاد ترس و دلشوره در آنها مي شود (بائر 2003، بوركووك، 2002 )

تاثيرات ذهن ‏آگاهی
ذهن ‏آگاهی را می‏توان به عنوان يك شيوه ي " بودن" يا يك شيوه " فهميدن" توصيف كرد كه مستلزم درك كردن احساسات شخصي است. (بائر، 2003)
 1- باز ارزيابي مثبت نسبت به حوادث
افراد مجهز به تكنيك‏هاي ذهن‏آگاهی سعي مي كنند به صورت منطقي موقعيت هاي استرس زا را براي خود ايمن تلقي كنند. هر تمريني كه ما را به تجربه ي زمان حال مرتبط كند، ذهن‏آگاهی ما را رشد مي دهد.
به مواردي از قبيل؛ توجه مستقيم به نفس كشيدن، گوش دادن به صداهاي محدود در محيط، توجه به وضعيت خود در لحظه اي معين و غيره اشاره كرد.
-
2- نفوذ يا رخنه :
اين تاثير به تاثيرات طولاني مدت ذهن‏آگاهی روي توجه افراد به محيط پيرامون و اتفاقات روزمره اشاره دارد كه فرد با پذيرش و آگاهي هر چه تمام تر اين رويدادها، سعي در رفع مشكلات روزمره می‏نمايد (مك، 2008)

3- احساسات مثبت نسبت به ديگران
كه افراد آن را به صورت طولاني مدت تجربه می‏كنند. اين احساسات شامل احساس تغيير ناپذير اعتماد در زندگي، عميق تر شدن دلسوزي و احساس عشق واقعي مي­شوند. بنابراين اين تغييرات در احساسات، در طول زندگي ماندگار بوده و در مورد اتفاقات ريز و درشت زندگي صدق مي كند. نسبت به ديگران و احترام گذاشتن به آنها حساس هستند و رابطه ي دوستانه ي خود را از ديگران دريغ نمي كنند. (بائر، 2006)
ذهن ‏آگاهی به فرد كمك مي كند كه افكار و احساسات خود را بدون قضاوت مشاهده كند و آنها را وقايع ذهني ساده اي ببيند كه مي آيند و مي روند به جاي آنكه آنها را به عنوان قسمتي از خودشان، يا انعكاس از واقعيت در نظر بگيرند. اين نوع نگرش، مانع تشديد افكار منفي در الگوي نشخوار فكري می‏شود

ذهن‏ آگاهی و روان درماني
ذهن‏ آگاهی ويژگيهاي منحصر به فردي دارد و اكثر درمانگران بر سر آن اتفاق نظر دارند (تامپسون، 2000 ) كه عبارتند از :
الف) توجه: توجه بدون قضاوت به محيط اطراف و پديده هاي فيزيكي، هيجانات و غيره يكي از مفاهيم ذهن‏آگاهی است كه توجه زيادي را به خود جلب نموده است. اينگونه توجه آگاهي فرد را نسبت به پديده هاي منفي و مثبت بالا مي برد و درمانجو را از جنبه هاي مثبت و منفي خويش آگاه ميسازد.
ب) تمرين پذيرش: ذهن‏آگاهی پذيرش در عمل است نه به عنوان يك فعاليت يا تصميم واحد. بازگشت به موضوع اوليه باعث پذيرش ويژگي­هاي خوشايند و ناخوشايند مي­شود. اين امر از اين نظر مهم است كه ممكن است بيماران نسبت به خويش ديدي انتقاد پذير داشته باشند. بنابراين پذيرش و تمرين آن باعث كاهش انتقاد نسبت به خويشتن مي شود.

گام اول : هیجانات خود را بپذیرد و زندگی اینجا و اکنون از انعطاف پذیری روان شناختی بیشتری برخوردار شود . به همین دلیل در این درمان فنون شناختی-رفتاری سنتی را با ذهن آگاهی ترکیب می کنند ( هیز و لوما و باند 2006)

روش ذهن آگاهی به دلیل توجه به مفاهیمی مانند پذیرش،افزایش آگاهی،حساسیت زدایی،حضور در لحظه ،مشاهده گری بدون داوری، رویارویی و رها سازی می تواند منجر به کاهش اضطراب فرد شود .

ج) همدلي و دلسوزي: در تمرين هاي ذهن آگاهي همدلي نسبت به ديگران در ذهن آگاهي به شدت مورد توجه است و دلسوزي نسبت به خويشتن از تمرين پذيرش تجربيات درد و رنج حاصل مي شود. امّا وجود درد و رنج به تنهايي كافي نيست.
ذهن آگاهي باعث مي شود كه در روابط با درد ورنج  ما، تغييراتي ايجاد شود و يا آن را بصورت كلي ناديده گرفته شوند. در نهايت ذهن ‏آگاهی داراي تكنيك‏هايي است كه دلسوزي نسبت به خويشتن و نسبت به ديگران را ارتقاء مي­بخشد.
د) يادگيري مشاهده: كه درآن فرد از طريق مشاهده ي آگاهانه ي خويشتن، نقاط قوت و ضعف خويش را پيدا نموده و به همراه تكنيك پذيرش، سعي در پذيرش آن نقاط قوت و ضعف مي نمايد. اين تكنيك در يك معناي كلي موجب بينش فرد در مورد مشكل خويش مي شود و نقش مهمي در روان درماني دارد (گرمر، سيگل و فولتن، 2005).

مداخلات مبتنی بر ذهن آگاهی و پذیرش
که دارای پشتوانه تجربی هست شامل است بر:
• درمان پذیرش و تعهد   (Acceptance and Commitment Therapy ) یا ACT
• رفتار درمانی دیالکتیکی   (Dialectical Behavior Therapy ) یا DBT
• شناخت درمانی مبتنی بر ذهن آگاهی  (Mindfulness-Based Cognitive Therapy ) یا MBCT
• کاهش استرس مبتنی بر ذهن آگاهی  (Mindfulness-Based Stress Reduction ) یا MBSR

درمان پذیرش و تعهد   ACT  : Acceptance and Commitment Therapy
ACT به دنبال این است که کارکردهای بالقوه افکار و احساسات ناخواسته را تغییر دهد و این کار را با اصلاح زمینه های روان شناختی ای که آنها در آن تجربه می شوند ، انجام می دهد. (هایز  و ویلسون  1994)
انجمن روانشناسی آمریکا، درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد (ACT) را در حوزه درد مزمن، به عنوان یک درمان تجربی معتبر و برخوردار از حمایت پژوهشی ((قوی)) معرفی می کند.
 ACT یکی از انواع درمان های شناختی رفتاری موج سوم است که علاوه بر راهکارهای تغییر رفتار، از راهکارهای پذیرش و ذهن آگاهی نیز برای افزایش انعطاف پذیری روان شناختی استفاده می کند. از این رو بر افزایش پذیرش، آگاهی از لحظه اکنون و تعهد به انجام اعمال در راستای ارزش ها تاکید می شود.
-

نظریه آسیب شناسی روانی روان درمانی مبتنی بر پذیرش و تعهد
یك حقیقت مهم در مورد انسان این است که چرا برای انسان سخت است که احساس خوشبختی کند. روان درمانگران همگی با یافته های آماری وحشتناکی که گواه این ادعا هستند، آشنایی دارند (برای مثال کسلر   وهمکاران، 1224 ).
درمانگران می دانند که هر ساله، نرخ شیوع اختلالات روانی حدود 33 % است و حدود 93 میلیون الکلی وجود دارد. هم چنین می دانند که قریب به 33333 نفر سالانه به زندگی خود خاتمه می دهند و تعداد زیادی هم این کار را می کنند و موفق نمی شوند) هایز، استروسال   و ویلسون، (1999  )
هر درمانگری با رویکرد نظری و درمانی خود با این یافته ها برخورد می کند و در مورد علت آنها توضیح و تبیینی ارائه می دهد.  طبق آنچه که از دیدگاه پزشکی استخراج می شود، سلامت روان شناختی یك حالت همئوستازی طبیعی است که تنها با اختلالات و پریشانی های روان شناختی از بین می رود. این فرضیه را نرمال بودن سلامتی  می نامند و در واقع این فرضیه بر این پایه استوار است که " سلامتی یعنی فقدان وجود علائم بیماری". این فرضیه به شدت بر حوزه روان پزشکی و روان شناسی تأثیر گذاشته است و با وجود اینکه در حوزه پزشکی هم با اشکالاتی روبرو است ، کماکان تأثیر آن بر روانشناسی مشهود است.
 ACT این دیدگاه سنتی به آسیب شناسی روانی را کامل می کند و فرضیه متفاوتی در مطالعه اختلالات روانی دارد. این نظریه    بر  پایه "  نرمال بودن مخرب   " استوار است: اعتقاد بر این است که فرایندهای روان شناختی معمولی افراد می تواند منجر به نتایج ناکارآمد و مخرب شود و یا فرایندهای مخرب روان شناختی را تشدید کند( همان منبع)
همان طور که ذکر شد، براساس فرضیه " نرمال بودن مخرب" فرایندهای شناختی معمولی در انسان می تواند عامل بسیاری از مشکلات روان شناختی باشد. از جمله این فرایندها می توان به زبان و شناخت اشاره کرد.
زبان یك توانایی با گستره وسیعی از فواید است. زبان برای ما امکان ارتباط، یادآوری وقایع گذشته، برنامه ریزی برای آینده، مطرح کردن خواسته ها و غیره را فراهم می کند. با این وجود زبان مانند یك شمشیر دولبه عمل می کند. همانطور که ما می توانیم خاطرات چند سال پیش را به یاد آوریم، می توانیم لحظاتی را در رنج و عذاب بودیم نیز به یاد آوریم. یادآوری گذشته برای برنامه ریزی در مورد آینده بسیار حائز اهمیت است اما می تواند موجب نشخوار فکری  در مورد اشتباهاتمان، سرزنش خود و وابستگی به خود مفهوم سازی شده   شود. بر اساس رویکرد ACT پردازش های شناختی و زبانی انسان می تواند در رشد و پایداری آسیب شناسی روانی نقش عمده ای داشته باشد.
درك اولیه ACT از مشکلات انسان شامل 6 فرایند اصلی بود. در واقع بر اساس این دیدگاه ریشه اختلالات روانی و از جمله اعتیاد در انسان به علت انعطاف ناپذیری روان شناختی است که این انعطاف ناپذیری حاصل 6 فرایند می باشد: اجتناب از تجارب   ، هم جوشی شناختی   ، فقدان ارزش ها، عدم حضور در زمان حال، وابستگی به خود مفهوم سازی شده و فقدان تعهد  .

در زیر هر یك از این عوامل به صورت مشروح توضیح داده خواهد شد(دالت   و استوارت  ،2009 )

اجتناب از تجارب درونی:
اجتناب تجربی، تلاش بیمار در جهت کنترل، جایگزینی یا فرار از وقایع درونی است (هایز، ویلسون و گیلفورد  ،1996 ؛ به نقل از دالت و استوارت2009) در رویکرد ACT ، آنچه اهمیت دارد شکل اجتناب تجربی نیست بلکه تمرکز بر کارکرد این رفتار است. به بیان دیگر برخی از رفتار ها به افراد کمك می کنند تا از تجارب خود اجتناب کنند. عصبانیت، مصرف الکل یا مواد، اجتناب ار فتارها یا محیط های خاص، رفتارهای وسواسی، پرهیز از تلاش های فعالانه و یا خوابیدن بیش از حد از جمله این رفتار ها هستند.
تمام این رفتارها برای فرد یك کارکرد دارند: رهایی موقتی از مسائل نامطبوع و ناخوشایند.توانایی در جهت پیش بینی و اجتناب از شرایط ترسناك و دردناك برای زنده ماندن افراد سازگارانه است ودرطول تاریخ به خوبی از انسان محافظت کرده است. در رویکرد ACT این گونه بیان می شود که رفتار زمانی موجب اجتناب تجربی می شود که اجتناب و رفتار های فرار به صورت کلامی ایجاد شده باشند و این برخلاف مواقعی است که فرد در شرایط غیرکلامی باشد.
برخی از رفتار های مبتنی بر اجتناب بسیار خطرناك و خنثی کننده هستند مثل مصرف مواد ، خودزنی،خودآزاری و عیاشی.
متأسفانه اجتناب تجربی موجب می شود که ما در کوتاه مدت از تجارب ناخوشایند فرار کنیم اما به احتمال زیاد ما این کار را در آینده نیز تکرار خواهیم کرد و آن را به صورت یك راهبرد مقابله ای در می آوریم. اجتناب تجربی به عنوان یك الگوی سخت و بانفوذ رفتاری منجر به محدودیت اختیارات و انتخاب های ما می شود و افراد را به سمتی سوق می دهد که توانایی تجربه کوچکترین تجارب ناخوشایند را نداشته باشند و در بلند مدت مانع تلاش فرد در جهت ارزش های زندگیش می شود. برای مثال فرد معتاد به مواد، با مصرف مواد، در کوتاه مدت موفق به اجتناب از احساسات بد می شود اما در بلند مدت این رفتار نتایج بسیار منفی و ناگواری برای فرد خواهد داشت (همان منبع).


هم جوشی( آمیختگی) شناختی
انسان براساس گذشته و پیشینه یاگیری کلامی اش، تمایل دارد که افکارش را به عنوان حقایق واقعی در نظر بگیرد و به آنها واکنش نشان دهد. تجربه افکار به عنوان حقایق واقعی و تمایل به واکنش نشان دادن به آنها، هم جوشی شناختی نامیده می شود و این برای بسیاری از بیماران مسئله ساز است.
زمانی که فرد دچار هم جوشی شناختی می شود، معمولا در برابر افکارش به دو صورت واکنش نشان می دهد: یا رفتارش را در جهت تأیید افکارش تنظیم و هدایت می کند یا اینکه به ستیز با افکارش و اجتناب از آنها می پردازد. در نتیجه هم جوشی شناختی می تواند منجر به سبکی از زندگی شود که در آن نیاز پایدار و ثابتی به واکنش در برابر تجارب درونی وجود دارد. در این وضعیت توأم با هم جوشی شناختی، فرد رفتارهای بیرونی اش را در جهتی سوق می دهد که تعداد و شدت این افکار را کاهش دهد. اگر فرد جهان اطرافش را حول محور تنظیم افکارش شکل دهد، انعطاف روان شناختی و رفتاری وی کاهش می یابد و به دنبال آن زندگی اش در جهت ارزش های زندگی نخواهد بود.
هم جوشی شناختی و اجتناب در زندگی بسیاری از ما وجود دارد. ما تجارب و احساسات درونی مان را منفی ارزیابی می کنیم و هم جوشی هم می کنیم و کمتر مایل به تجربه آنها هستیم.
علاوه بر این هم جوشی همراه با ارزیابی وقایع درونی(برای مثال ارزیابی یك تجربه به عنوان "بد یا ناخوشایند") می تواند موجب ناخوشایند شود. برای مثال افرادی که اضطراب را تجربه می کنند معمولا افکاری به این صورت در مورد اضطرابشان دارند:"
"این خوب نیست"، " من نباید این احساس را داشته باشم" یا " من نمی توانم این طوری دوام بیاورم". فرد این افکار را به عنوان حقایق واقعی در نظر می گیرد و ناچار است که تجاربش را مدیریت و کنترل کند و یا از این موقعیت ها اجتناب یا فرار کند (دالت و استوارت،2009 )

عدم حضور در زمان حال
آگاهی از این که لحظه به لحظه چه چیزی در حال وقوع است برای پاسخدهی سازگارانه و انعطاف پذیر به تجارب، بسیار مهم و حائز اهمیت است. معمولا افراد از هیجانات، احساسات، حالات بدنی و افکارشان آگاهی دارند.
فقدان بودن در زمان حال می تواند مردم را در شناخت افکار یا احساساتشان دچار مشکل کند ولو اینکه تجاربشان، رفتارهای آشکار آنها را هدایت کند. فردی ممکن است به صورت اتوماتیك وار به افکار و تجارب درونی اش واکنش نشان دهد و بدون آگاهی از افکار و تجاربش، بیفکرانه رفتار نماید. بسیاری از افکار ما به وقایعی باز میگردد که در گذشته رخ داده اند و یا مرتبط با پیش بینی وقایع آینده است. معمولا تجارب درونی می تواند توجه ما را جلب کند و مدام مارا از زمان حال و محیط اطرافمان دور کند.
بسیاری از بیماران رفتار های بی فکرانه ای انجام می دهند که بسیار خطرناك اند مثل خودزنی، خودازاری ومصرف مواد. علاوه بر خطراتی که این گونه رفتار ها برای انسان دارند، یك پیامد عمده دیگر نیز دارند و آن اینکه فرد فرصت تلاش مشتاقانه در جهت انجام رفتارهای ارزشمند را از دست می دهد. زیرا بسیار سخت است که فرد آگاه باشد و از رفتارهای ارزشمند پایدارش تقویت بگیرد و این در حالی باشد که تجارب کنونی اش را لمس نکند  و از اطرافش غافل باشد (دالت و استوارت،2009 )
-

خود به عنوان محتوا  در مقابل خود به عنوان زمینه
ما انسان ها به دنبال وقایعی که در زندگی برایمان رخ می دهد، تمایل داریم که در مورد خودمان داستانی برای همه زمان ها بسازیم. مانند تمام انسان ها، ما در جستجوی پیوستگی و استمرار و تداوم هستیم. در واقع ما براساس تجاربمان به درکی از خودمان می رسیم و پیوسته به دنبال شواهدی هستیم که با درك مان از خودمان سازگار باشد و از آنجه که با آن متناقض است، اجتناب می کنیم. پیش بینی و کنترل رفتارهایمان تنها زمانی ممکن است که بتوانیم درك پایداری از خودمان داشته باشیم. یك ارتباط سفت و سخت و انعطاف ناپذیر با خود مفهوم سازی شده مان یا "خود به عنوان محتوا"، می تواتد رفتارهای مختلف ما را محدود کند. برای بسیاری از بیماران، تعلق و تعهد نسبت به خود مفهوم سازی شده، موجب علائم و مشکلاتی در فرد می شود و در برخی از بیماران این احساس به وجود می آید که مشکلات آنها زندگی شان را کنترل می کند.
بیماری را تصور کنید که خود را فر دی جاه طلب و کمال گرا می داند. او معمولا برای بهترین شدن تلاش می کند و هرگز از سرعت رسیدن به اهدافش و دستیابی به پاداش هایش نمی کاهد. در این جا هیچ چیزی در تضاد با پیشرفت فرد وجود ندارد اما برای این بیمار، هیچ یك از رفتارها در راستای ارزش ها نیست و اگر تحت فشار قرار گیرد به شما می گوید که از شکست هراسان است. این بیمار تنها برای محدودی از زمان ها، احساس خوبی دارد و آن هم زمان رسیدن به موفقیت است.اگر او نتواند جدیدترین وسیله الکترونیکی را خریداری کند، فکر می کند که رئیسش وی را فردی فقیر می داند. زمانی که کوچکترین اشتباهی می کند، مدت ها آن رامخفی می کند و دروغ می گوید زیرا از اینکه خودش و دیگران او را کامل ندانند، وحشت دارد. این گونه مفهوم سازی کردن از خود، زندگی بسیار ساختارمندی را برای فرد شکل می دهد که اصلا نیازی به وجود آن نیست. چنین بیماری زمانی برای درمان مراجعه می کند که از پا در آمده باشد یا اینکه وقایع بحرانی ای در زندگیش رخ داده باشد) مثل طلاق، اخراج از کار یا اعتیاد (هربرت  و فرمن،  2011)
وابستگی به خود مفهوم سازی شده و یا درك خود به عنوان محتوا در مقابل درك خود به عنوان زمینه وجود دارد. اگر فرد خود را به عنوان زمینه افکار و تجارب درونی اش در نظر بگیرد، آمیختگی شناختی به صورت گسلش شناختی   در می آید و فرد در مسیر رسیدن به ارزش ها حرکت خواهد کرد.

 
فقدان ارزش ها
استفاده مداوم از اجتناب تجربی باعث می شود که فرد در کوتاه مدت احساسات ناخوشایند خویش را رفع کند و در نتیجه در بلند مدت، اجتناب به صورت یك راهبرد مقابله ای در می آید و فرد به جای تلاش در جهت ارزش های زندگی اش، مدام در تلاش است که احساسات ناخوشایند را خنثی کند و یا از آنها اجتناب نماید. فقدان ارزش ها در زندگی فرد موجب محدودیت انتخاب و اراده وی می شود و او را دچار انعطاف ناپذیری روان شناختی   می کند که عامل بسیاری از اختلالات روانی می باشد

فقدان تعهد
برای بسیاری از مردم، در دراز مدت، حرکت در جهت ارزشهای زندگی دشوار است. تجارب روان شناختی خاص مانند احساسات ممکن است مانع فعالیت های ارزشمند شوند زیرا علائم روان شناختی فرد بر حوزه های کارکردی متعدد وی اثر می گذارد. بسیاری از بیمارانی که برای درمان مراجعه می کنند، از اینکه زندگی انها در راستای رسیدن به ارزشهایشان نیست، شکایت دارند و رفتار آنها تنها در جهت کاهش یا رفع مشکلات و علائم شان می باشد. آنها معمولا برای اجتناب یا فرارازتجارب ناخواسته شان تلاش می کنند و این کار را با پیروی از قوانین بی تأثیری انجام می دهند که با اهداف و ارزش هایشان همسو نیست و قادر به تغییر محیط نیز نمی  باشند(بایر ، 2006)
علاوه بر این، بیماران ممکن است عقیده ای داشته باشند مبنی براینکه قبل از اینکه برای زندگی سازگار با ارزش هایشان تلاش کنند، باید تجارب روان شناختی شان را رفع و یا مدیریت کنند. مثلا ممکن است که فرد به جای اینکه در جهت ارزشهای زندگیش تلاش کند ، زمان زیادی را صرف مدیریت و کاهش اضطراب کند.
به طور کلی فقدان رفتارهایی که در جهت ارزش های فرد هستند، باعث می شود که فرد احساس کند زندگیش بدون معنا و هدف است و یا زندگیش را سراسر درد و رنج درك کند. در مقابل فقدان تعهد، ما عمل متعهدانه را داریم که اشاره دارد به رفتارهایی که در جهت مجموعه اهداف فرد هستند و با ارزش های فرد هماهنگ و سازگارند. 
پروتکل ACT معمولا هم اهداف کوتاه مدت و هم بلند مدت را در بر می گیرد. مشکل در هریك از 6 مورد اخیر، موجب انعطاف ناپذیری روان شناختی می شود که این انعطاف ناپذیری روان شناختی، به معنای مجموعه سفت و سخت از رفتار هایی است که در جهت ارزشهای فرد نیستند. ما به کرات انعطاف ناپذیری روان شناختی را در بیمارانمان مشاهده می کنیم: اجتناب تجربی، هم جوشی شناختی، وابستگی به خود مفهوم سازی شده و ... .
هدف ACT این است که انعطاف روان شناختی ایجاد کند که این انعطاف روان شناختی به معنای مجموعه رفتارهایی است که فرد در جهت ارز ش هایش انجام می دهد.

 


ACT : پذیرش  ،انتخاب  و فعالیت 
در رویکرد ACT ، هدف از زندگی سالم این نیست که فرد احساس خوبی داشته باشد بلکه هدف آن فراتر از داشتن یک احساس خوب است . سلامت روان شناختی این است که ما همینطور که احساسات خوب را تجربه می کنیم ، احساسات ب

مقالات دیگر