مقدمه
پيشنهي تحقيقاتي در مورد شادماني به دنبال اين بوده است كه افراد چگونه و چرا زندگي خود را به شيوههاي مثبت تجربه ميكنند. ويلسون (1967) اولين مرور گسترده در حوزهي شادماني را به رشتهي تحرير كشيد و ديدگاههاي توصيفي آن زمان را بدين گونه جمع بندي كرد: شخص شاد، جوان، سالم، داراي تحصيلات خوب، داراي دستمزد خوب، برون گرا، خوش بين، بدون نگراني، مذهبي، متأهل ، باعزت نفس بالا، داراي روحيه ي شغلي و آرزوهاي معتدل است. اما تحقيقات بعدي اكثر توصيفات ويلسون را به اثبات نرساندهاند؛ مثلاً جواني و تحصيلات به عنوان پيش نيازهاي شادماني به اثبات نرسيدهاند. عوامل جمعيت شناختي نيز، در تبيين واريانس دخيل در شادماني چندان قوي نيستند، مثلاً كمپل، كنورس و روجرز(1976) نشان دادهاند كه عوامل جمعيت شناختي (مثل:سن، جنس، تحصيلات و وضعيت زناشويي) روي هم، كمتر از 20 درصد واريانس دخيل در شادماني را تشكيل ميدهند، يا آندريوس و ويتي (1976) فقط 8 درصد از تغييرپذيري در رضايت از زندگي را با استفاده از متغيرهاي جمعيت شناختي تبيين كردهاند، و آرگيل (1999) به اين نتيجه رسيده است كه اين قبيل متغيرها فقط 15 درصد از واريانس دخيل در شادماني را شامل ميشوند. متغيرهايي از قبيل آموزش، وضعيت نژادي و سن، اغلب در سطوح خيلي پايين با گزارشهاي شادماني همبسته بودهاند و همبستگي بين درآمد و شادماني در اغلب كشورها پايين بوده است(دينر، 2000).
بدين سبب، بررسي همبستههاي شادماني كانون توجه عمدهاي در روان شناسي باليني و شخصيت گرديده است. در زير، ادبيات تحقيقي موجود دربارهي مهمترين تعيين كنندهها و پيامدهاي شادماني مرور گرديده است.
تعريف شادماني و مولفه هاي آن
شادماني (SWB) به چگونگي ارزيابي مردم از زندگي خود اشاره دارد و شامل متغيرهايي از قبيل رضايت از زندگي، رضايت از وضعيت زناشويي، رضايت از كار، فقدان افسردگي و اضطراب و وجود عواطف و خلقيات مثبت ميشود. ارزيابي شخص از خود ممكن است به شكل شناختي باشد؛ مثلاً هنگامي كه شخص به طور كلي در مورد رضايت از زندگي خود يا جنبههايي از زندگي، مانند تفريحات، به قضاوت آگاهانه مينشيند. ارزيابي شخص ممكن است عاطفي نيز باشد(تجربهي هيجانات و خلقيات ناخوشايند و خوشايند مردم در مواجهه با زندگي خود). بنابراين، گفته مي شود اگر شخص رضايت از زندگي و غالباً خوشي را تجربه كند و فقط گاهگاهي هيجاناتي مثل غمگيني و خشم را تجربه نمايد، داراي شادماني بالا خواهد بود و ، برعكس، اگر از زندگي خود ناراضي باشد و خوشي و علاقهي اندكي را تجربه نمايد و هيجانات پيوسته منفي، مثل خشم و اضطراب را احساس كند، داراي SWB پاييني است. شادماني سه مؤلفهي اوليه دارد، رضايت از زندگي، عاطفهي خوشايند و عاطفهي ناخوشايند. هر يك از اين سه مؤلفهي مهم را ميتوان به تقسيمات فرعي تجزيه نمود. رضايت كلي را به رضايت از حوزههاي گوناگون زندگي، از قبيل تفريحات، عشق، ازدواج، دوستان و ... عاطفهي ناخوشايند را ميتوان به هيجانات و خلقيات ويژهاي از قبيل شرم، گناه، غمگيني، خشم و اضطراب تجزيه كرد(دينر، و بيسواس – دينر، 2000).
هريك از اين تقسيمات ميتواند به تقسيمات فرعيتري نيز بينجامد، مثلاً ممكن است يك پژوهشگر رضايت از زندگي را مطالعه كند و ديگري مومضوع جزئيتر رضايت از زناشويي را.
بعضي از اين رخسارههاي شادماني در جدول (1-1) ديده ميشوند.
حوزه هاي رضايت |
رضايت از زندگي |
عاطفه ي ناخوشايند |
عاطفهي خوشايند |
كار |
ميل به تغيير زندگي |
گناه و شرم |
لذت |
خانواده |
رضايت از زندگي مادي |
غمگيني |
شعف |
تفريحات |
|
اضطراب و نگراني |
خرسند |
سلامت |
رضايت از گذشته |
خشم |
غرور |
سرمايه |
رضايت از آينده |
تنش |
محبت |
خويشتن |
نظر ديگران در مورد شخص |
افسردگي |
شادماني |
گروه شخص |
|
حسرت |
وجد |
شادماني و تفاوتهاي وابسته به سن
به طور كلي مردم شاد هستند (دينر و دينر، 1996). در بين پژوهشگران عمر اين سوال مطرح است كه آيا اين نماي مثبت در طول زمان تغيير ميكند يا خير؟ آيا بهزيستي در طي دورهي زندگي پايا باقي ميماند يا دست خوش تغيير ميشود؟ اگر تغييري صورت ميگيرد، آيا افراد در سنين پيري سالهاي طلايي را جربه مي كنند، يعني رضايت و خرسندي بيشتري را تجربه ميكنند يا سنين ميانسالي زمان بحران است و سنين پيري، به علت فقدانهاي چندگانه، با افسردگي بيشتري همراه است و منجر به ديد منفي به زندگي ميشود؟
نظريههاي اوليه براي نشان دادن روندهاي تحولي ممكن در عاطفه، به اين نتيجه رسيدهاند كه سيربهزيستي هيجاني، موازي با عملكرد جسمي است؛ بدين ترتيب كه در جواني به بالاترين سطح مي رسد و بعد از آن افت ميكند. به علاوه در رويكردهاي پيشين، سنين ميانسالي، به علت پيگيري اين سوال كه « در زندگي هدفمان چه بوده ؟» و همچنين به علت روبه رو شدن با افسردگي ناشي از تصور مرگ و مردن، اين دوره نقطه ي عطفي براي بحرانها در نظر گرفته ميشد (مثلاً: لوينسون و همكاران، 1978). به هرحال، يافتههاي تجربي از اين نظريهها حمايت نكرده اند. هم مطالعات قبلي و هم مطالعات مؤخرتر، تفاوتهاي سني ناچيزي در رضايت از زندگي و بهزيستي يافتهاند (رك: دينر و سو، 1998). به علاوه، محققان در يافتن شواهدي دال بربحران ميانسالي، با شكست روبه رو شدهاند}(مك كري و كوستا، 1989).
نتايج چندين مطالعه نشان داده است كه افراد مسن، در عاطفهي منفي، هم از لحاظ فراواني و هم از لحاظ شدت، نمرات پايينتري به دست ميآورند(رك: دينر، ساندويك و لارسن، 1985). هيجان منفي در افراد پير نسبت به افراد جوان كمتر گزارش و مشاهده شده است (باريك و همكاران، 1989).
به همين نحو، زوجهاي مسن در هنگام بحث در مورد حوزههاي تعارضي، عاطفهي منفي (كارستنسن و همكاران، 1996) و هيجانات منفي (از قبيل خشم و نفرت) كمتري در مقايسه با زوجهاي ميان سال نشان ميدهند (لونسون و همكاران، 1994). البته در همهي مطالعات، كاهش عاطفهي منفي در طول زندگي گزارش نشده است.
يك مطالعهي مقطعي روي افراد 25 تا 74 ساله نشان داد كه عاطفهي منفي فقط در ميان مردان متأهل به طور منفي با سن همبسته بود، اما براي مردان مجرد و براي زنان، صرف نظر از وضعيت زناشويي، تفاوتي مشاهده نشد(مروزك و كولارز، 1998). مطالعهي ديگري نشان داد كه عاطفهي منفي از سن 18 تا حدود 60 سالگي كاهش مييابد اما از 60 تا 94 سالگي تغييري نميكند (كارستنسن و ديگران، 2000). به همين نحو، يك مطالعهي بزرگتر با شركت كنندگاني از 43 مليت، نشان داد كه عاطفهي منفي تا حدود 60 سالگي كاهش مييابد (دينر و سو، 1998). مطالعهي ديگري نشان داد كه عاطفهي منفي براي افراد پيرپير نسبت به افراد پيرجوان بالاتر بود(اسميت و بالتس، 1993).
براي عاطفهي مثبت الگوي تفاوتهاي مرتبط با سن شفافيت كمتري دارد. مطالعهاي نشان داد كه افراد پير نسبت به افراد جوان عاطفهي مثبت نسبتاً بالاتري را گزارش نمودند(گروس و ديگران، 1997). مطالعهي ديگري عاطفهي مثبت متناظر با سن بالاتري را در بين زنان گزارش نمود، اما فقط در مرداني كه در عامل برون گرايي نمرات بالايي آورده بودند عاطفهي مثبت بالايي را گزارش كرد (مروزك و كولارز، 1998). در مقابل، مطالعات بزرگ بين فرهنگي، كاهش باثباتي در عاطفهي مثبت متناظر با سن يافتند (دينر و سو، 1998؛ لوكاس و گوهم، 2000). هنوز مطالعاتي هستند كه هيچ تفاوت معناداري بين افراد جوان وپير در عاطفهي مثبت مشاهده نكردهاند(باريك و ديگران، 1989). در تحليلهاي طولي در مورد عاطفهي مثبت طي يك دورهي ده ساله، ثبات و پايايي يافت شد(كوستا و ديگران، 1987).
روي هم رفته، يافتهها در مورد عاطفهي مثبت نسبت به يافتههاي عاطفهي منفي همخواني كمتري دارند. در بيشتر موارد تفاوتهاي وابسته به سن كمي وجود دارد؛ بعضي مدعي افزايش عاطفهي مثبت متناظر با سن (مروزك و كولارز، 1998) و بعضي مدعي كاهش عاطفهي مثبت متناظر با سن هستند (دينر و سو، 1991).
شادماني و تماس اجتماعي
روان شناسان اجتماعي و تكاملي، همانند ارسطو، انسان را حيواني اجتماعي قلمداد ميكنند. به اعتقاد فرانسيس بيكن (1625) پيوند با دوستان و شريكان جنسي كه ما ميتوانيم صحبت خود را با آن ها تقسيم كنيم، دو اثر مي تواند داشته باشد، شادماني را دو برابر مي كند و اندوه و غصه را به نصف تقليل ميدهد (ميرز، 2000). در مقايسه با كساني كه علايق اجتماعي محدودي دارند، افرادي كه توسط دوستان، خانواده، هم كيشان، همكاران و ساير گروهها حمايت ميشوند، نسبت به بيماري و مرگ پيش رس آسيب پذيري كمتري نشان ميدهند (كوهن، 1988). در بين افرادي كه به سرطان خون يا بيماري قلبي مبتلا هستند، كساني كه از حمايتهاي اجتماعي وسيعي برخوردارند، شانس بيشتري براي بقا و زندهماندن دارند(كولون، 1991). هنگامي كه پيوندهاي اجتماعي با رويدادهايي از قبيل بيوه شدن، طلاق يا اخراج از يك شغل، محدود ميشود، سيستم ايمني در مدت كوتاهي تضعيف ميشود و ميزان بيماري و مرگ افزايش مييابد(كاپريو و همكاران، 1987). در حقيقت هنگامي كه مردم با ديگران هستند، احساسات شادتري را گزراش ميكنند(پاوت و همكاران، 1990). هنگامي كه مركز تحقيقي افكار عمومي اين سوال را مطرح كرد كه شما (به استثناي اعضاي خانواده)، چند دوست صميمي داريد، 26 درصد از كساني كه 5 دوست و 38 درصد از كساني كه بيشتر از 5 دوست داشتند گزارش كردند كه خيلي شاد هستند (ميرز، 2000). يافتههاي ديگري هم، همبستگي بين حمايت اجتماعي و بهزيستي را تأييد ميكنند، مثلاً كساني كه روابط نزديك بهره مي بردند،با استرسهاي مختلف مثل سوگ، تجاوزجنسي، از دست دادن شغل، و بيماري بهتر كنار مي آمدند (آبي و آندريوس، 1985). فيليپس (1967) مطرح كرد كه اثرتماس اجتماعي برشادماني به تحصيلات شخص بستگي دارد، اسميت و ليپمن (1972) گفتند به موقعيت محيط، و هاساك (1978) مدعي شد كه به نياز شخص به تعامل بستگي دارد (دينر، 1984). به هرحال، جهت تأثير چندان معلوم نيست؛ شايد هنگامي كه مردم شادتر هستند معاشرتي تر هم باشند. برادبورن (1969) مطرح كرده بود كه يك تاثيردوسويه بين اجتماعي بودن و شادماني وجود دارد، اما تاكنون هيچ مطالعهاي تجربي جهت سببي آن را مشخص نكرده است (دينر، 1984). در نتيجه معلوم نيست كه آيا شاد بودن شرط سببي است كه به تماس اجتماعي مسبوق است يا برعكس. ملاحظهي با اهميت ديگر، شخصيت افراد است، چون بدون شك مردم نيازهاي متفاوتي براي تماس اجتماعي دارند.در حمايت از اين عقيده، دينر و لارسن (1984) گزارش كردند كه برون گراها نسبت به درونگراها در محيطهاي اجتماعي شادمانترند، بنابراين، بهتر است رابطهي تماس اجتماعي يا شادماني متناظر با شخصيت مورد مطالعه قرار گيرد. به طور خلاصه، تماس اجتماعي با شادماني اغلب همبسته نشان داده شده است، اما پارامترهاي موثر بر اين ارتباط، به خوبي فهميده نشدهاند.
شادماني و مذهب
آيا آن چنان كه فرويد (1964/ 1928، ص 71) گمان كرده بود، مذهب خورندهي شادماني است- از طريق ايجاد نوروز وسواس، كه مستلزم احساس گناه، واپس راني امور جنسي و هيجانات سركوب شده است – يا با شادماني همبسته است؟
به طور كليف مذهبي بودن فعال، با چندين ملاك بهداشت رواني همبسته است، اولاً نشان داده شده، در كساني كه درآمريكاي شمالي به طور فعالي مذهبي هستند، نسبت به افراد غيرمذهبي، احتمال كمتري براي بزهكار شدن يا سوء مصرف مواد يا الكل و يا طلاق و خودكشي وجود دارد (كولاسانتو و شريور، 1989) ديگر اين كه، افراد فعال مذهبي، علاوه براين كه كمتر دخانيات استعمال ميكنند، مشوربات كمتري مينوشند و حتي از لحاظ جسمي سالمترند و زندگاني وطولانيتري دارند (كوئنينگ، 1997). ايمان مذهبي، اهميت به مذهب و سنت گرايي مذهبي معمولاً به طور مثبتي با شادماني همبستگي نشان داده است (كامرون و همكاران، 1973). هر چند كامرون (1975) دريافت كه مذهبي بودن با خلقيات مثبت به طور معكوس همبسته است، اغلب مطالعات (كلمنته و سوائر، 1976، كاتلر، 1976؛ ادواردز و كلماك، 1973؛ مك كلور و لودن، 1982) در مورد حضور در كليسا و شركت در گروههاي مذهبي و ارتباط آن با شادماني رابطه مثبتي نشان دادهاند(ميرز، 2000 ).
هاداوي (1978) به اين نتيجه رسيد كه مذهب، منبعي بالقوه در زندگي مردم به حساب ميآيد. اشپريتزر و اشنايدر (1974) دريافتند كه مذهب اثرمعناداري برافراد 65 ساله دارد، اما در كمال تعجب، برافراد مسنتر تاثيري ندارد. مطالعات ديگري (هاروي، بارنز و گرين وود، 1987؛ مك گلوشن و ابريانت، 1988؛ سيگل و كوي كندال، 1990) بين ايمان مذهبي و مقابله با بحرانها همبستگي پيدا كردهاند، زنان تازه بيوه شده كه به طور منظم عبادت ميكنند، نسبت به بيوههاي مذهبي غيرفعال، خوشي بيشتري را در زندگيشان گزارش ميكنند(ميرز، 2000). در بين مادراني كه بنا به مقتضيات تحولي، در حال چالش با كودكان خود هستند، آنهايي كه ايمان مذهبي عميقي دارند، نسبت به افسردگي كمتر آسيبپذيرند(فردريك، كوهن و ويلتورنر، 1988)؛ همچنين افراد مذهبي، بعد از طلاق، بيكاري، بيماري جدي يا سوگ، قادرند نسبت به گروه كنترل، شادمانتر باقي بمانند(اليسون، 1991؛ مك اينتوش، سيلور و ورتمن، 1993). اوكان و استوك (1987) در يك فراتحليل نشان دادند كه دو تا از بهترين پيشبيني كنندههاي رضايت از زندگي، بهداشت و ايمان مذهبي هستند.
در زمينهيابي هاي به عمل آمده در مليتهاي مختلف، افراد مذهبي فعال، سطوح نسبتاً بالاتري از شادماني را گزارش كردهاند (اينگلهارت، 1990). موسسهي گالوپ در يك زمينهيابي (1984) از شركت كنندگان خواست كه مخالفت يا موافقت خود را با اين جمله كه « ايمان مذهبي در زندگي من مهمترين تاثير را داشته است» نشان دهند. احتمال داشت كه افراد تصديق كننده، دو برابر افراد رد كننده، خود را خيلي شاد ارزيابي كنند. مركز تحقيقي افكار عمومي آشكار كرد افرادي كه احساس نزديكي فوقالعادهاي به خدا داشتهاند(41 درصد)، نسبت به كساني كه تا حدي احساس نزديكي كردهاند (29 درصد) يا كساني كه احساس نزديكي نداشته و خدا را باور نداشتهاند (23 درصد) ، سطوح بالاتري از شادماني را گزارش كردهاند (ميرز، 2000). محققان تبييناتي براي همبستگي بين ايمان مذهبي و بهزيستي ارائه كردهاند، يك تبيين اين است كه اجتماعات مذهبي به واسطهي انجام اعمال مشترك، براي يكديگر حمايت اجتماعي فراهم ميكنند(اليسون ، گاي و گلاس، 1989). تبيين ممكن ديگر اين است كه بسياري از مردم، به واسطهي ايمانشان، احساس معنا و هدف در زندگي ميكنند (سليگمن، 1988).
شادماني و ازدواج
با توجه به نياز ما به تعلق داشتن، آيا ازدواج بهزيستي بيشتري را پيشبيني ميكند، يا شادماني اغلب با مستقل بودن همبسته است؟ انبوهي از دادهها آشكار كرده است كه مردم اغلب هنگامي كه دلبسته هستند، نسبت به موقعي كه نادلبسته هستند، شادمانترند. زمينه يابي هاي مكرر در اروپا و آمريكاي شمالي به يك نتيجهي ثابت ختم شدهاند: افراد متأهل، در مقايسه با كساني كه هرگز ازدواج نكردهاند و به خصوص در مقايسه با كساني كه طلاق گرفته، يا از هم جدا شدهاند، گزارش مي كنند كه شادتر و از زندگي راضيترند (ميرز، 2000). براي مثال، در يك زمينهيابي مركز تحقيقي افكار عمومي بين سال 1972 تا 1996، از حدود 35 هزار آمريكايي، 24 درصد از افرادي كه هرگز ازدواج نكرده بودند و 40 درصد (نزديك دو برابر) از افراد متاهل خود را خيلي شاد ارزيابي كردند.
نظرسنجيهاي به عمل آمده از زمينهيابيهاي ملي از 20800 نفر در 19 كشور، همبستگي بين ازدواج و شادماني را تأييد مي كند (ماستكاسا، 1994). همچنين امكان ابتلاي افراد متأهل به افسردگي كمتر بود.
مطالعات ديگري با مقياس بزرگ نيز شادماني بيشتري را در افراد متأهل نسبت به افراد مجرد (از هر مقوله ) به اثبات رساندهاند(گلن، 1975). گلن (1975) گزارش كرد كه زنان متأهل هرچند ممكن است در مقايسه با زنان مجرد علايم استرس بيشتري داشته باشند، در عوض رضايت بيشتري را نيز گزارش ميكنند . گلن و ويور(1979) دريافتند كه حتي هنگامي كه تحصيلات، درآمد و موقعيت شغلي كنترل شدند، ازدواج قويترين شاخص شادماني بود. در حقيقت رضايت خانوادگي و زناشويي، قويترين شاخص شادماني در بسياري از مطالعات بود(براي مثال: ميكالوس، 1980). از هر 4 آمريكايي متاهل، سه نفر مدعي شدند كه بهترين دوست آنها همسرشان است و از هر 5 نفر 4 نفر مدعي شدند كه اگر زمان به عقب برگردد، حاضرند دوباره با همان شخص ازدواج كنند (گلن، 1991).
آيا آن چنان كه اغلب فرض ميشود، همبستگي ازدواج، با شادماني مردان نسبت به شادماني زنان بيشتر است؟ با توجه به سهم بيشتر زنان در وظايف خانه، ممكن است اين طور انتظار داشته باشيم. هر چند رعايت حقوق خانگي در بيشتر ازدواجها يك شاخص رضايت از زناشوي است (فيني و همكاران، 1994). اختلاف شادماني افراد متأهل نسبت به افراد مجرد براي هردو جنس يكسان است. اين همسو با يافتههاي زمينهيابيهاي ملي در ايالات متحده، كانادا و اروپا (انگلهارت، 1990) و در يك فراتحليل از 93 مطالعه از جنسيت، ازدواج و بهزيستي (وود و همكاران، 1989) است. با آن كه شواهد چندي وجود دارد كه يك ازدواج بد ممكن است براي زنان، نسبت به مردان، افسرده كنندهترباشد، اما اين افسانه كه زنان مجرد كلاً شادتر از زنان متأهل هستند بايد به فراموشي سپرده شود. در عين حال، رابطهي سبيت چندان روشن نيست، آيا ازدواج مجرايي به سمت شادماني است، يا شادماني مجرايي به سوي ازدواج است؟ احتمالاً اين رابطه دو طرفه است. كلاً افراد متأهل شاد، ازلحاظ اجتماعي جذاب هستند، در حالي كه افراد ناشاد، معمولاً از لحاظ اجتماعي مطرودند. اولاً افراد متأهل شاد ممكن است همسران جذابتري باشند، چون آنها خوب پرورش يافتهاند خوش برخورد هستند و برديگران بيشتر تمركز ميكنند (وينهوون، 1988). به عقيدهي ماستكاسا(1995) هنوز عقيدهي بيشتر محققان اين است كه همبستگي ازدواج و شادماني، اساساً وابسته به آثار سودمند ازدواج است.
شادماني و پول
آيا شادماني را ميتوان با پول خريد؟ جواب بيشتر مردم منفي است؛ اما ظاهراً بين ثروت و بهزيستي ارتباط وجود دارد. چه چيزي كيفيت زندگيتان را بهبود ميبخشد؟ در زمينهيابي ملي دانشگاه ميشيگان « پول بيشتر» فراوان ترين پاسخ به اين سوال بود (كمپل، 1981، ص 41). در يك نظرسنجي توسط موسسهي گالوپ(گالوپ و نيوپورت، 1990) در بين افرادي كه بيشتر از 75 هزار دلار درآمد (ماهيانه) داشتند، از هر دو زن يك نفر و از هر سه مردم دو نفر و از هر 5 نفر 4 نفر گزارش كردند كه تمايل دارند پول دارتر باشند. ماهيت ارتباط بين پول و شادماني، معطوف به پژوهش قابل توجهي بوده است (دينر و ديگران، 1999).
ماديگرايي به عنوان وضعيتي كه حوزهي مادي زندگي به طور قابل توجهي نسبت به ساير حوزههاي زندگي نسبتاً برجستهتر است تعريف شده(سيرژي، 1998). اين تعريف با مفهوم كانوني پول، موازي است. چندين مطالعه بين ماديگرايي و شادماني همبستگي منفي گزارش كردهاند (كول و ديگران، 1992؛ داوسون و باموسي، 1991، ريچينز و داوسون، 1992). در يك فراتحليل از مطالعاتي كه ارتباط بين ماديگرايي و شادماني را مورد آزمون قرار دادهاند، رايت و لارسن (1993) به طور كلي همبستگي منفي يافتند.
در توجيه ارتباط منفي بين مادي گرايي و شادماني، سيرژي (1998) در تبييني، اين گونه مطرح كرده است: از آن جا كه ماديگرايان به طور غيرواقع بينانه اي به دنبال اهداف مالي بسيار بالايي هستند. و از طرفي ، قادر به دست رسي به اين اهداف نيستند، از استانداردهاي زندگي خود ناراضياند و اين نارضايتي به طور كلي برزندگي آن ها غالب است. فورنهام و آرگيل (1998) مطرح كرده اند كه در جوامع مصرف كنندهي عصر جديد، برمالكيت مادي، با چشم اندازي جهت رشد منزلت اجتماعي شخص، اهميت ويژهاي داده ميشود. به طور روشن و گاهي تلويحي، فرضيهي تحقيق در مورد ماديگرايي اين است كه شخص اهميت بيشتري به پول بدواً براي خريد و مصرف مايحتاج ميدهد؛ اما نشان داده شده است كه انگيزههاي ديگري براي اهميت به پول هم وجود دارد (مثلاً: پس انداز براي آينده، فراغت از كار). چيكسنتميهالاي و روچبرگ هالتون (1981) دو شكل از ماديگرايي را متمايز كردهاند: مادي گرايي ابزاري و ماديگرايي نهايي. ماديگرايي ابزاري به استفاده از اموال مادي براي به دست آوردن ارزشهاي شخصي و اهداف زندگي اشاره دارد. طبق نظر مولفان، اين شكل از ماديگرايي، مضر نست. شكل ديگر، ماديگرايي نهايي است و به استفاده از اموال مادي براي به دست آوردن منزلت اجتماعي اشاره دارد كه موجب حسادت و جلب احترام ديگران ميشود. به گفتهي روچبرگ – هالتون، ماديگرايي نهايي، براي رضايت از زندگي، زيان آور است.
ممكن است در ارتباط بين پول و شادماني تفاوتهاي بين فرهنگي وجود داشته باشد؛ چون ممكن است در بعضي جوامع پول ارزشمندتر از جوامع ديگر باشد(دينر و اوايشي، 2001). يافته ها نشان ميدهد كه كشورهاي ثروتمند، سطوح بالاتري از شادماني را گزارش كردهاند. يك دليل آن ممكن است اين باشد كه اين كشورها نيازهاي اساسي خود به غذا، مسكن و بهداشت را برآوردهاند و همچنين پيشينهي حقوق بشري بهتري دارند(دينر، دينر و دينر، 1995). همسور با گزارشهاي ميرز(2000) در ايالات متحده، دينر و اوايشي (2001) دريافتند كه شادماني، حتي بعد از افزايش درآمد در اغلب كشورهاي مورد تحقيق در طي چندين سال، با افزايش همراه نبوده و ، به عبارتي، افزايش درآمد در كشورهاي ثروتمند موجب افزايش سطوح شادماني نبوده است. احتمالاً به اين دليل كه سطح معيارهاي زندگي در اين كشورها بالا رفته و برسطوح خواستههاي مردم تأثير گذاشته است، يعني همسو با افزايش درآمد، استانداردهاي زندگي هم بالا رفته است(دينر، 2000). در مطالعهاي نشان داده شد رضايت كساني كه درآمدشان در حال افزايش بود، همسوبا ن، بالا نرفت، ولي كساني كه درآمدشان روبه كاهش بود رضايت آنها هم روبه كاهش بود(دينر و بيسواس – دينر، 2000). در نهايت، ما ميدانيم كه همبستگي بين درآمد و شادماني در اغلب كشورها پايين است. البته اين اشكال وجود دارد كه درآمد فقط در سطوح پايينتر، جايي كه نيازهاي فيزيولوژيكي در مخاطرهاند، شادماني را تحت تأثير قرار ميدهد، اما افزايش سطوح ثروت در بالاي اين سطح، تفاوت اندكي در شادماني ايجاد ميكند. در كشورهاي فقيري مثل هندوستان كه درآمد كم، نيازهاي اساسي انساني را مورد تهديد قرار ميدهد، رفاه و تمكن نسبي، بهزيستي بيشتري را پيشبيني ميكند (آرگيل، 1999). هم از لحاظ روان شناختي و هم از لحاظ مادي، طبقهي اجتماعي بالا بهتر از طبقهي اجتماعي پايين است؛ دركشورهاي پررونق كه اغلب مردم ميتوانند نيازمنديهاي زندگيشان را برآورند، اهميت مسائل مادي به طور جالب توجهي كم است(ميرز، 2000). انگلهارت (1990) مدعي است كه همبستگي بين درآمد و شادماني شخصي درآمريكا، كانادا و اروپا به طور تعجب انگيزي ضعيف است. در زمينهيابي دينر، هورويتز و ايمونز(1985) برروي 100 نفر از ثروتمندترين افراد آمريكايي نشان داده شد كه حتي افراد خيلي ثروتمند فقط كمي شادتر از ميانگين آمريكا بودند (با وجود اين كه آنها پول كافي براي خريد خيلي چيزها داشتند). برندگان بليطهاي بخت آزمايي به طور نوعي، در پي برنده شدنشان فقط دچار يك شادماني موقتي ميشدند؛ هر چند از برنده شدنشان خوشحال ميشدند اما اين خوشحالي به تدريج زايل ميشد(بريكمن و همكاران، 1978).
كاسر و ريان (1996 و 1993) دريافتند كه دلبستگي و اهميت زياد دادن به پول يا اهداف مالي، در مقايسه با ساير اهداف، با شاخصهاي شادماني به طور منفي همبسته است. آنها نتايج به دست آمده را در قالب نظريهي خودتعييني (دكي و ريان، 1985) تبيين كردند. براساس اين نظريه دل مشغول پاداشهاي بيروني بودن، آشكارا توجه فرد را از سعي و كوششهاي دروني منحرف ميكند كه به سبب آن، شادماني سرانجام بازداري ميشود، در نتيجه، موفقيتهاي مالي را يك هدف محوري در زندگي قراردادن، باعث شادماني ضعيفتري ميگردد. بخضي از منطق آنان اين است كه انرژي هزينهشده براي پيگيري اهداف مالي، باعث كاهش فرصتها براي جست و جوي ساير كوششهاي بالقوه متكاملتر ميشود؛ بنابراين، اهميت بيشتر قايل شدن براي اهداف مالي، منجر به سازگاري ضعيفتر در زندگي ميشود (كاسر ور يان، 1993). به طور تخصصيتر، نظريهي خودتعييني (دكي و ريان، 1985) مطرح ميكند كه كفايت و خودتعييني، نيازهاي ذاتي انساني هستند؛ هررويدادي كه بركفايت ادراك شده يا خودتعييني ادراك شدهي شخص اثربگذارد، برانگيزش دروني موثر است. رويدادهاي بيروني، كفايت ادراك شده را از طريق جنبهي اطلاعاتي خود، و خودتعييني ادراك شده را از طريق جنبهي بازبيني خود، تحت تأثير قرار ميدهند. همچنين مطرح شده كه جنبهي بازبيني، خود تعييني افراد را از طريق وادار كردن آنها به تفكر، احساس يا باور به شيوههاي خاص كاهش ميدهد. رويدادي كه از جنبهي بازبيني تجربه ميشود، هستهي عليت ادراك شدهي آن به صورت بيروني تقويت و انگيزش دروني تضعيف ميگردد. دكي و ريان (1985) همچنين مطرح كردهاند كه چون پول يك پاداش بيروني است، شخصي كه به دنبال پول است هستهي عليت عملش را به يك منبع بيرون از خود اسناد ميدهد، بنابراين، جنبهي بازبيني پول عليه سائق ذاتي خود تعييني وارد عمل ميشود كه به سبب آن انگيزش دروني تضعيف ميگردد. از اين نظريه براي بيان اين مطلب كه اهميت دادن به پول با شادماني پايينتر همبسته است، استفاده شد؛ بنابراين، اهميت دادن به پول، فقدان جهت گيري خودمختار را منعكس ميكند. افرادي كه جهتگيريشان به سمت اهداف دروني است، بهزيستي بيشتري را تجربه ميكنند، ولي كساني كه جهتگيريشان به سمت اهداف بيروني است (مثلاً پول) ناسازگاري روان شناختي بيشتري را تجربه مي كنند.
كارور و بيرد(1998) نيز دريافتند كه اهميت دادن به موفقيت مالي به طور منفي با بهزيستي روان شناختي، همبسته است. آنها بين انگيزههاي دروني اهميت دادن به پول و بهزيستي روان شناختي، ارتباط مثبت و بين انگيزههاي بيروني اهميت دادن به پول و بهزيستي روان شناختي ارتباط منفي يافتند. طبق نظرلوك وهمكاران (1996) افراد ممكن است از پول به عنوان يك ارزش دفاعي براي مخفي كردن احساس بيكفايتي استفاده كنند؛ افراد داراي ناامنيهاي روان شناختي ممكن است بكوشند از پول به عنوان راهي براي ابراز احساس برتري طلبي به ديگران يا به دست آوردن قدرت استفاده كنند. ريچينز و داوسون (1992) نيز نشان دادهاند كه ميل به مالكيت ثروت ممكن است برخاسته از ناامنيهاي شخصي باشد.
فورنهام و آرگيل (1998) از چندين منبع روايتي نقل كردهاند كه پول يك دارايي پليد است و خباثت و بيتقوايي را به همراه ميآورد؛ بنابراين اين امكان وجود دارد كه آرزوي پول بيشتر به خودي خود با شادماني به طور منفي همبسته باشد و اثرمضري برآن بگذارد. اگر رسيدن به پول همراه با سختي باشد، منجر به استرسها و فشارهاي بالقوه بيشتري ميشود (دينر و بيسواس – دينر، 2000) و نيز احتمال حسادت ديگران را افزايش ميدهد (سيرژي، 1998). رند (1992) معتقد است براي كساني كه هيچ مفهومي از آن چه به دنبال آن هستند ندارند، پول نميتواند شادماني بياورد و براي آنها كليد به دست آوردن ارزشها نميشود، و خوداحترامي به ارمغان نميآورد. شايد پول از روي پاكدامني به دست آمده باشد، اما ممكن است پاكدامني را هم خدشه دار كند و سرانجام، نميتواند پليديهاي ما را بپوشاند.
اهميت دادن به پول به خودي خود مضر نيست. تلاش براي به دست آوردن پول هنگامي مسئله ساز ميشود كه در اموري كه از عهدهي آن خارج است به كار برده شود. به قول معروف پول نه ميتواند عشق بخرد و نه ميتواند شخصيت بخرد و نه ميتواند به طور مستقيم انسان را از خودناباوري نجات دهد. براي مردم اهميت دادن به پول ممكن است كوشش مذبوحانهاي باشد براي غلبه برخودناباوريها، در حالي كه فقدان پول علت ذلت نفس نيست(لوك و ديگران، 1996).
نتيجه
آن چه پيش زمينهي رويكرد روان شناسي مثبتنگري است، مسئلهي پيش گيري است. در طي دههي گذشته روان شناسان به موضوع پيشگيري علاقهمند شدند و اين موضوع محوري انجمن روان شناسان آمريكا در سال 1998 در سان فرانسيسكو بود. روان شناسان چگونه ميتوانند از مسائلي چون افسردگي، سوء مصرف مواد يا اسكيزوفرني در افراد جواني كه از لحاظ ژنتيكي آسيبپذيرند يا در معرض محيطهاي مستعدكنندهي اين مسائل هستند پيشگيري كنند؟ روان شناسان چگونه ميتوانند از خشونتهاي جنايت كارانه در مدارس در دانش آموزاني كه به اسلحه دسترسي دارند، يا تحت نظارت والدين ضعيفي هستند جلوگيري كنند؟ روان شناسان طي 50 سال اخير آموختهاند كه مدل بيماري، روان شناسي را به پيشگيري از اين مشكلات جدي هدايت نكرده است. در حقيقت گامهاي اساسي در پيشگيري، تا حد زيادي از يك دورنماي مبتني برشايسته سازي نظاممند (و نه تصحيح ضعفها) ريشه ميگيرد (سليگمن و چيكسنتميهالاي، 2000). روان شناسي، ديگر فقط مطالعهي آسيب شناسي، ضعف و صدمه نيست، بلكه مطالعهي نقاط قوت و فضيلت را هم دربر ميگيرد. درمان روان شناختي صرفاً ترميم آنچه شكست است نيست، بلكه پرورش بهترينا را نيز در برميگيرد. روان شناسي صرفاً يك شاخهي پزشكي علاقهمند به بيماري يا بهداشت نيست، بلكه شامل موضوعاتي از قبيل كار، تحصيلات، بينش، عشق، رشد و بازي نيز ميشود.
روان شناسان اكنون به تحقيقات جامعي در مورد نقاط قوت و فضيلتهاي انساني نيازمندند. روان شناساني كه با خانوادهها، مدارس، انجمنهاي مذهبي و شركتها كار ميكنند نيازمند توسعهي جوي هستند كه براين نقاط قوت تأكيد نمايد. امروزه نظريههاي روان شناسي عمده به سمت ديدگاهي نوين مبتني برپرورش نقاط قوت تغيير مسيردادهاند. ديگر نظريهي روان شناسي برجستهاي وجود ندارد كه افراد انساني را كالبدهاي منفعل پاسخ به محركها تعريف نمايد و انسانها بيشتر افرادي تصميمگيرنده با امكان انتخاب گزينههاي متعدد و امكان چيرهدست شدن و كارآمد شدن تعريف ميشوند. موضوعات روان شناسي مطرح شده در آغاز قرن بيست و يكم، عمدتاً برتجربهي مثبت انساني و آنچه لحظهاي را بهتر از لحظهي ديگر ميكند تمركز كردهاند.