تاریخچه
ویلیام گلاسر در سال 1925 در ایالت اوهایوامه یکا چشم به جهان گشود. در 19 سالگی مهندس شیمی 23 سالگی یک روانشناس بالینی و در 28 سالگی یک پزشک و پس از آن یک روانپزشک شد.
او اظهار می کند که در آخرین سال تحصیلی خود از درمانهای سنتی به طور جدی ناراحت و ناراضی بودم و در جستجوی راه بهتری به غیر از درمان سنتی گام برداشتم.
عمده کارهای درمانی او، درمان جوانان بزهکار بود و در آخر به آموزش و پرورش در مدارس روی آورد و به موازات آن به آموزش مربیان پرداخته است.
او می گوید اصل در واقعیت درمانی: ایجاد پیوند- تقبیح مسئولیت گریزی و بازآموزی است و چگونگی انجام واقعیت درمانی بستگی به میزان مسئولیت گریزی بیمار و شخصیت او دارد.
توانایی درمانگر در برقراری پیوند عاطفی، خود عمده ترین مهارت در کار واقعیت درمانی است کارکردن در این زمینه توانمندی می خواهد و نه تنها شخص درمانگر توان راهبرد یک زندگی مسئولیت پدرانه درباره خودش را باید داشته باشد بلکه همچنین توانی اضافی هم برای ایستادگی سرسختانه در برابر درمانجویی که از او می خواهد به مسئولیت گریزی وی تن در دهد لازم است و هم برای ادامه نشان دادن واقعیت به او هر چند هم که درمانجو بخواهد به سختی در برابر واقعیت موضع گیری کند به ستیز برخیزد.
درمانگر باید همواره توانمند باشد و نگذارد که کارش به ظاهرسازی و مصلحت گرایی بکشد باید در برابر خواسته های همه ردی ، تقاضای داروهای مسکن و حق به جانبی کردار، که از جانب درمانجو می شود ایستادگی کند و به عجز و لابه و مباحثه و مشاجره یا تهدید او واقعی شد. و از هیچ کردار مسئولیت گریزانه ای که از درمانجو سر می زند چشم پوشی نکند. اگر رنجی که درمانجو می کشد به مسئولیت پذیر شدن او کمک می کند، درمانگر باید تماشای این رنج را پذیرا باشد. بدون ایجاد پیوند عاطفی و دلپذیر و اطمینان بخش به هیچکس نمی توان یاری کرد تا نیازهای خودش را خودش برآورده کند.
نیاز به عشق و دوستی دو سره و نیاز به احساس ارزشمند بودن برای خود و دیگران، یاری به بیماران برای برآورده شدن این دو نیاز، پایه واقعیت درمانی است.
در واقعیت درمانی ما به بیمار به عنوان فردی با پتانسیل یا توان بالقوه بسیار می نگریم نه بعنوان یک بیمار مساله دار.
واقعیت درمانی مجموعه ایی از اصول نظری و عملی است که در دهه 1950 میلادی بوسیله ویلیام گلاسر مطرح شد و شش سال پس از آن در یک کتاب به طریق منسجم و سازمان یافته انتشار شده میلیونها نفر به مشروبخواری و مصرف مواد مخدر روی می آورند تا بی کفایتی که در وجود خود می بینند را پنهان نمایند. اما اگر آنها می توانستند به شیوه دیگر عمل نمایند به چنین رفتاری نیاز نبود. عده زیادی هستند که به جای اینکه با واقعیت روبرو شوند و مشکل خویش را با پذیرش مسئولیت حل کنند، دست به خودکشی می زنند.
انکار جزئی یا کتمان کلی تمام واقعیت توسط بیماران روانی وجه مشترک رفتار همه آنهاست زمانیکه بیماران بتوانند دست از انکار واقعیت دنیای هستی بردارند و بدانند که تنها واقعیت وجود دارد و در چهارچوب این واقعیت به برآوردن نیازهای خود بپردازند درمان موفقیت آمیزی خواهند داشت. درمانی که همه بیماران را به سمت واقعیت سوق دهد درمان از طریق واقعیت، واقعیت درمانی نام دارد یعنی درمان در جهت کوششی توام با موفقیت برای حل جنبه های ملموس و غیر ملموس جهان واقعیت .
موارد کاربرد نظریه واقعیت درمانی
- همه کسانیکه به نوعی دچار مشکل هستند (به غیر از بیماریهای عضوی واسکینر و فرنی) و کسانیکه از کمبود نیازهای روانی رنج می برد.
- افراد روان پریش- بیماران افسرده و مضطرب .
- شخصی که دچار سردرد میگرنی است .
پسر بچه ایی که در کانون باز پروری است.
نوجوانان بزهکار .
کسی که از پرواز می ترسد .
شخصی که ادعا می کند حضرت مسیح است .
راننده ایی که با سرعت و بی پروا می راند .
فردی که از زخم معده رنج می برد.
افرادی که ترس از آسانسور ترس از ارتفاع دارند .
افراد قانون شکن.
افرادی که الکل مصرف می کنند .
دانش آموزان مشکل آفرین و پرخاشگر در مدارس.
این نظریه می گوید انسان مسئول همه اعمال خودش است و می گوید تمام بیماریها- رنجها و شکستها به خود انسان بر می گردد و حاصل بی مسئولیتی خود انسان است. انسانها باید رفتار خود را ارزیابی کنند و ببینند درست است یا نادرست- حق است یا ناحق. تا به این وسیله به رفتار اجتماعی خودشان رنگ و بوی اخلاقی دهند.
در این نظریه گفته می شود که همه فعالیتهای افراد برای ارضای این نیاز می باشد اگر موفق شدند به نقطه اوج و شکوفایی که همان پذیرش مسئولیت سلامت شخص خود می باشد خواهند رسید که نتیجه آن اتکا به حمایت درونی خود است و اگر موفق نشوند. هم خود رنج می برند و هم باعث رنج و ناراحتی دیگران می شوند.
مسئولیت
مسئولیت یک مفهوم اساسی در واقعیت درمانی است و به معنی توانایی برآورده کردن نیازهای شخصی می باشد در صورتی که فرد، دیگران را از برآورده ساختن نیازهایش محروم نکند. یک فرد مسئول هم می تواند محبت کند و هم محبت ببیند. یک انسان مسئول طوری رفتار می کند که هم خودش احساس ارزش کند و هم دیگران احساس ارزش کنند. او تلاش خود را می کند شاید در رسیدن به احساس ارزشمندی دچار محرومیت شود ولی محرومیت را تحمل می کند وقتی که یک فرد مسئول بگوید که فلان کار را برای ما انجام می دهد سعی می کند تا آنجا که ممکن است آن کار را برای ما انجام دهد بنابراین احساس ارزشمندی را برای خود مورد ارزیابی قرار می دهد ولی یک فرد غیر مسئول ممکن است آنچه می گوید انجام دهد یا انجام ندهد و این عمل بستگی به احساس او دارد. او نه به منفعتی که از آن کار عاید او می شود توجه دارد و نه به ارزش آن عمل . فرد غیر مسئول برای خودش و برای ما ارزش قایل نیست او هم برای خودش و هم برای دیگران باعث رنج و ناراحتی است.
پذیرش مسئولیت
پذیرش مسئولیت در طول زندگی یک مساله پیچیده و مشکل است. هر چند از لحظه تولد تا آخر عمر نیازهای ثابت و تغییر ناپذیری داریم که اگر این نیازها برآورده نشود باعث رنج و ناراحتی ما و دیگران می شوند. ولی برای ارضای نیازها دارای استعداد ذاتی و طبیعی نیستیم. چنانچه بین نیازها و توانایی برآورده کردن نیازها هماهنگی وجود داشت هیچ مشکل روانی به وجود نمی آمد و به همین دلیل توانایی برآوردن نیازها احتیاج به آموزش دارد. ما با کسانیکه رفتار مسئولانه را یاد گرفته اند اما این توانایی را از دست داده اند- همان افرادی که زندان، بیمارستانهای روانی و کلینیکهای روانی و مطب های ما را پر کرده اند کار داریم. در اینجا به آنها افراد غیر مسئول می گوئیم . چرا که رفتار این افراد تلاش ناقص، ناکامی و غیر واقعی برای برآورده ساختن نیازهایشان است.
آموزش مسئولیت
برای آموزش مسئولیت اگرچه وسیله ایی وجود ندارد که محبت و انضباط را نشان دهد ولی تحقیقات زیاد این مساله را روشن کرده که محبت و انضباط باید در کنار یکدیگر قرار بگیرند. انسانهایی که خصوصا در اوایل زندگی با افرادی که آنها را دوست داشته باشند، به آنها توجه کنند و آنها را با نظم بار بیاورند برخورد نکنند مسئولیت را یاد نمی گیرند. و به خاطر همین مساله در تمام زندگیشان دچار رنج و ناراحتی می شوند. دو کلمه محبت و انضباط در پذیرش مسئولیت بسیار مهم هستند چرا که هر چه زودتر در معرض محبت و انضباط قرار بگیریم مسئولیت را آسانتر می پذیریم . البته مسئولیت در هر سنی یاد گرفتنی است ولی در کودکی یادگیری آن آسانتر است و تغییر یادگیری سنی مشکل است مثل قوی شدن در املای ضعیف برای فردی که به این غلط ها عادت کرده که تصحیح آن بسیار مشکل است.
مسئولیت باید در ابتدای زندگی در خانه و مدرسه یاد گرفته شود
اکثر والدین معتقدند که بچه ها مسئولیت را به آسانی یاد نمی گیرند چون بچه ها نمی دانند چیزهایی به ظاهر آسان نیازهای آنها را برآورده نمی کند و از همان ابتدا بر علیه واقعیت مبارزه کنند. چون باید از والدین خود شیوه ارضای نیازهای خود را یاد بگیرند. وقتی که بچه ها بزرگ شدند واقعیت را شناختند. والدینشان را با رفتار غیر مسئولانه می شناسند و آنها را امتحان می کنند. همچنان که بیماران روانی درمانگران را آزمایش می کنند. والدین بایستی از طریق انضباط توام با محبت به فرزندان خود رفتار صحیح را یاد بدهند. کودک از این طریق می فهمد که والدینش او را دوست دارند و برای او ارزش قائلند. بچه ها می خواهند مسئول شوند ولی نظم و انضباط را یاد نمی گیرند مگر اینکه متوجه نشوند والدین به اندازه کافی به آنها توجه می کنند و والدین رفتار صحیح را به شیوه ای مسئولانه به آنها یاد می دهند.
واقعیت درمانی
مهم نیست که بیماران از چه مشکل روانی شکایت می کنند همه آنها دارای یک نقص مشترک هستند و آن اینست که قادر به برآورده ساختن نیازهایشان به شیوه واقعی نیستند. و برای این کار از یک روش واقعی کمتر بهره می جویند. چون آنها دچار رنج هستند و یا دیگران را دچار رنج و ناراحتی می کنند، آنها ممکن است بالاجبار یا داوطلبانه به روانپزشک مراجعه کنند. فرآیندی که ...
روانپزشکان بیماران روانی را راهنمایی می کنند تا بیماران بتوانند با واقعیت روبرو شوند و نیازهایشان را برآورده کنند را واقعیت درمانی می گویند.
واقعیت درمانی یک نوع آزمایش یا تربیت خاص است که می خواهد در یک مدت نسبتا کوتاه کارهایی را که در مدت رشد باید انجام گرفته باشد ولی انجام نگرفته است به اتمام برساند هر چه فردی غیر مسئول تر باشد باید برای برآورده کردن نیازها و رفتار واقعی بیشتر تلاش کند با این وجود معتادان به مواد مخدر، الکلی ها، روان پریشان شدید نمونه هایی از افراد غیر مسئول هستند که رابطه صمیمانه با آنها مشکل است هدف از ارتباط صمیمانه این است که آنها بتوانند نیازهایشان را بهتر برآورده سازند اگر چه کاربرد واقعیت درمانی ممکن است آسان یا مشکل باشد ولی موقعیت ویژه ای را که ما واقعیت درمانی می نامیم از 3 فرآیند جدا که به یکدیگر مرتبط هستند تشکیل می شود:
فرآیند اول ارتباط: صمیمانه است. درمانگر باید با بیمار طوری ارتباط صمیمانه برقرار کند که بسیار بتواند با واقعیت روبرو شود و به غیر واقعی بودن رفتار خود پی ببرد.
فرآیند دوم: درمانگر باید رفتار غیر واقعی بیمار را رد کند ولی خود بیمار را بپذیرد. رابطه صمیمانه با بیمار را قطع نکند.
فرآیند سوم: پس از تغییر قبلی درمانگر باید راههای بهتری را برای برآورده کردند نیازهای او با توجه به محدودیت های زندگی واقعی به بیمار یاد بدهد.
معمولا مشکل ترین مرحله درمان مرحله اول است یعنی برقراری رابطه صمیمانه که بیمار نومیدانه به آن احتیاج دارد ارتباطی که بیمار زمان مراجعه برای درمان در آن نا موفق بوده است درمان صورت نمی گیرد مگر اینکه بین درمانگر مسئول و بیمار غیر مسئول رابطه صمیمانه به وجود بیاید.
اصل مهم در واقعیت درمانی برقراری رابطه صمیمانه می باشد رابطه ای که در آن بیمار، شاید برای اولین بار درک می کند که شخصی به او توجه دارد و نه تنها او را درک می کند بلکه به او کمک می کند تا نیازهایش را رفع کند و در دنیای واقعی پیشرفت نماید.
ارتباط صمیمانه
چگونه درمانگر با بیمار رابطه صمیمانه برقرار نماید تا آغازی برای ارضای نیازهای بیمار باشد. در اینجا درمانگر وظیفه مشکلی دارد. چون او باید به سرعت یک رابطه عاطفی با بیمار به وجود آورد که بیمار از داشتن چنین روابطی ناتوان بوده و شکست خورده است باید به بیمار کمک کنیم تا بفهمد نا امیدی و یاس او به خاطر عدم رابطه صمیمانه است و رنج ناراحتی او به دلیل عدم توانایی در برآوردن نیازهایش است بیمار به دنبال فردی می گردد که از نظر احساسی و روحی با او رابطه برقرار کند فردی که بیمار او را دوست بدارد و او بیمار را. و به او اهمیت بدهد بیمار را قانع کند تا زمانی که نیازهایش را برآورده کند در کنار او می ماند چون بیمار اغلب تصور نومیدانه مشکلی دارد به همین دلیل منازعه و کشمکش با بیمار برای ایجاد رابطه صمیمانه مشکل است و بیمار علیرغم نیاز شدید به ارتباط صمیمانه مقاومت می کند چرا که در گذشته دفعات زیادی که می خواسته با دیگران رابطه صمیمانه برقرار کند. دچار یاس و ناامیدی شده است مقاومت بیمار با آزمایش صمیمیت و مسئولیت درمانگر صورت می گیرد او روانپزشک را امتحان می کند و اگر بیمار، روانپزشک را فاقد شخصیت واقعی بداند رابطه صمیمانه به وجود نخواهد آمد. توانایی به وجود آوردن ارتباط صمیمانه مهارت درمانگر در واقعیت درمانی است اما به وجود آوردن یک رابطه عاطفی در یک مدت کوتاه بین دو فرد غریبه کار بسیار مشکلی است. خصوصا وقتی که بیمار نمی خواهد درمان شود- همان طور که اغلب بزهکاران این گونه اند یا بیمار نمی داند تحت درمان است مثل بسیاری از بیماران منزوی در بیمارستان های روانی- که در این صورت کار درمان مشکل است یک را ه برای درک اینکه چگونه ارتباط اتفاق می افتد شرح خصوصیات لازم برای درمانگر است هر کس از این صفات بیشتر برخوردار می باشد بهتر می تواند اصول واقعیت درمانی را جهت ارتباط صمیمانه بکار برد. درمانگر باید یک فرد بسیار مسئول باشد.- یعنی فردی پرطاقت، علاقمند، انسان و انعطاف پذیر باشد. باید بتواند نیازهای خودش را بر طرف کند باید بتواند برخی کشمکش های خودش را بیان کند تا بیمار ببیند مسئولانه عمل کردن امکان پذیر است اگر چه بعضی مواقع مشکل است. درمانگر از بیمار فاصله بگیرد و خودش را برتر و مقدس تر از بیمار نشان دهد آنچه را که درمانگر از آن پشتیبانی می کند و برایش ارزشمند است برای بیمار اهمیت ندارد درمانگر باید بتواند با او رابطه صمیمانه برقرار کند و ارزشهایش توسط بیمار ارزیابی و آزمایش شوند در مقابل انتقادات شدید بیمار باید مقاومت کند. بیمار ممکن است در وجود درمانگر متوجه عیب و نقص شود و درمانگر باید اعتراف کند که او هم کامل نیست و عیب و نقص دارد ولی باید نشان دهد که می تواند با وجود مشکل بودن مسئولانه عمل کند.
لازمه واقعیت درمانی طاقت و نیرومندی درمانگر است نه فقط به این منطور که زندگی مسئولانه ای را داشته باشد بلکه باید طاقت لازم برای ایستادگی در مقابل بیمارانی که میل دارند درمانگر با بی مسئولیتی آنها موافقت کند را داشته باشد و در این راستا مبارزه بیماران با واقعیت مهم نیست.
مثال
در داستان جالب (معجزه کارگر) نوشته ویلیان گیب سین نیز مسئولیت و غیر مسئولیت به صورت جالبی نشان داده شده است و او خاطر نشان می کند که آنی سالیوان در ارتباط طولانی چند ماهه با هلن کلر روی او تاثیر می گذارد و ما متوجه می شویم که پیدایش ارتباط صمیمانه در واقع آغاز یک ارتباط درمانی است که این ارتباط به دوستی عمیق بین فرد مسئول تبدیل می شود. وقتی آنی سالیوان از شهر بستون به آلباما رسید. از رفتار بد هلن کلر دانش آموز خود دچار ترس و وحشت شد دانش آموزی که هیچ کس برای تصحیح اعمال حیوانیش کاری نمی کرد او بجای آنکه مثل والدین هلن کلر نسبت به او احساس تاسف کند (هلن نابینا و ناشنوا بود) یا ناراحت شود هلن را با تمام معلولیتش پذیرفت سالیوان در اوایل کار جهت برقراری رابطه نزدیک و صمیمانه با هلن دچار شکست می شد زیرا هلن به سوی والدین مخلص خود گرایش داشت و غیر مسئولانه عمل می کرد. البته هلن به همان صورت پذیرفته شده بود ولی مشکل این بود که هیچکس با قبول پذیرش ,رفتار غیر مسئولانه او را رد نکرده بود. سالیوان به این موضوع پی برد که در رفتار هلن تغییر صورت نمی گیرد مگر اینکه ارتباط او و هلن آن قدر عمیق باشد که هلن بطور کامل فقط به او وابسته باشد .علیرغم نارضایتی خانواده هلن، سالیوان از کاپیتان کلر خواست تا به مدت دو هفته هلن را در یک خانه کوچک در مزرعه نزد خود نگه دارد. هلن در این دو هفته به وسیله انضباط و محبت پی برد که زندگی بیش از آن چیزی است که او تصور می کرده است. اراده، توانایی، محبت و اشتیاق شدید سالیوان برای یاد دادن به هلن برای برآوردن نیازهای اساسیش موجب معجزه هلن کلر شد . ارتباط بین هلن و سالیوان به یک رابطه نزدیک در یک بیمارستان روانی به یک مدرسه تادیبی بیشتر شباهت داشت. هلن مانند اکثر بیماران روانی و بزهکاران که در ابتدا درمانگر به جنگ و ستیز می پردازند با سالیوان به ستیز و کشمکش پرداخت و سالیوان مجبور بود او را مهار کند.
بعدا که نیازهای هلن بیشتر برآورده شد و ارتباط نزدیک و عمیق تر گردید و سالیوان مهمترین فرد در زندگی او گردید در وضعیت او بهبودی حاصل شد. اگر سالیوان یک فرد پرطاقت و بسیار مسئول نبود درمان با واقعیت صورت نمی گرفت سالیوان حاضر شد آبرو و حیثیت خود را به خطر بیندازد او هلن را به عنوان یک فرد نادان و کر و کور نپذیرفت بلکه او را به عنوان فردی باهوش با استعدادهای نهانی پذیرفت که تنها غیر مسئول بود و معلولیت های او عذر و بهانه ای برای عدم مسئولیت او بودند. سالیوان این عدم مسئولیت را نپذیرفت او احساس کرد که هلن به خاطر نقص هایش باید بیشتر تلاش کند و هلن یادگرفت که با مسئولیت تر باشد و روز به روز رابطه آنها عمیق تر می شد و این پیشرفت با دویدن هلن به طرف سالیوان و ادای اولین کلمه آشکار شد.
توسعه ارتباط صمیمانه و نزدیک ممکن است از یک مصاحبه کوتاه تا چندین ماه مصاحبه طول بکشد و بستگی به مهارت درمانگر و کنترل او بر روی بیمار و میزان مقاومت بیمار دارد. همین که رابطه صمیمانه و نزدیک صورت گرفت درمانگر از بیمار می خواهد تا با واقعیت رفتار خود روبرو شود او باید بداند که اجازه ندارد نسبت به عملکرد و مسئولیت خود طفره برود همین که رابطه صمیمانه پدید آمد درمانگر باید کار خود را شروع کند چون هم اکنون فردی وجود دارد که به اندازه به بیمار اهمیت می دهد و می خواهد او را وادار کند تا با حقیقت روبرو شود حقیقتی که بیمار تاکنون از آن اجتناب می کرده است در حال حاضر و به وسیله درمانگر با واقعیت روبرو می شود او نمی تواند به توجیه رفتارش بپردازد و درمانگر هیچ دلیلی را برای رفتار غیر مسئولانه از او نمی پذیرد درمانگر بیمار را با رفتار خود روبرو می کند و از او می خواهد که آیا روش یک مسئولانه اتخاذ می کند یا خیر، بیمار با فردی روبرو می شود که به اندازه کافی به او اهمیت می دهد و نسبت به رفتارش اعتراض می کند.
در واقعیت درمانی ما با نگرش سر و کار داریم همین که با بیمار رابطه صمیمانه و نزدیک برقرار کردیم جنبه های غیر واقعی رفتار او را به او گوشزد می کنیم اگر بیمار مایل باشد در رابطه با تصورش از واقعیت بحث کند بایستی با او به بحث بپردازیم اما باید این موضوع را تاکید کنیم که نسبت به رفتار او علاقمندیم و نسبت به نگرش او علاقه نداریم.
مهارت درمان در این است که در بیمار مسئولیت ایجاد کنیم و پس از برقراری ارتباط نزدیک صمیمانه از او بپرسیم: اگر از رفتار خود راضی نیست چرا به درمان ادامه می دهد؟ در معالجه خصوصی که بیمار خودش داوطلبانه به نزد ما می آید این سئوال اساسی است ولی در موارد دیگر قبل از برقراری رابطه عمیق این سئوال نباید پرسیده شود چرا که به جای درمان بیمار او را وادار می کنیم تا از رفتار غیر مسئولانه خود دفاع کند. و حتی ممکن است بیمار به درمان ادامه ندهد. معمولا این گونه بیماران به نزد درمانگر باز می گردند چون می دانند که این روش برای بهتر ساختن زندگی چیزی را عوض نمی کند یک درمانگر ماهر در هنگام درمان به این مساله نمی پردازد بلکه در طی مدت درمان کم کم به آن اشاره می کند. افراد بزهکار یا روان پریش که در موسسات پناهگاهی به سر می برند ممکن است در مقابل درمان از خود مقاومت نشان دهند. هر موسسه درمانی باید یک محیط صمیمی و با نظم باشد که افراد بتوانند رفتارشان را بر حسب مسئولیت ارزیابی کنند. موسساتی که چنین نیستند زندان هایی بیش نیستند حتی اگر خودشان را در زمره بیمارستانها یا مدارس قرار دهند افراد ساکن در این بیمارستانها کاری انجام نمی دهند جز اینکه واقعیت را بیشتر انکار می کنند. مانند آنی سالیوان با هلن کلر، کارمندان یک موسسه خوب ممکن است یک فرد را مجبور به درمان کنند تا زمانی که فرد بتواند نیازهایش را برآورده سازد. بعدا او می فهمد فشارهای درمانگر فقط به خاطر خودش بوده است، وقتی ارتباط صمیمانه و نزدیک بین بیمار و درمانگر برقرار شد مقاومترین بیماران هم در مقابل بی مسئولیتی خود مقاومت نمی کنند. با پیشرفت درمان درمانگر باید به بیمار بیاموزد که هدف درمان راضی کردن او نیست و مردم خودشان باید به دنبال خوشبختیشان باشند و هیچکس برای یک مدت طولانی نمی تواند فرد دیگری را خوشحال کند مگر اینکه شخص خودش مسئول باشد وقتی که ما در رفتارمان مسئولیت احساس می کنیم خوشبخت هستیم. افراد غیر مسئول بدون در نظر گرفتن مسئولیت دنبال خوشبختی هستند این افراد برای مدت کوتاهی به خوشبختی می رسند و به رضایت دائمی نمی رسند این گونه افراد هنگامی که با مشکلی روبرو می شوند مشکل خود را انکار می کنند یا با نوشیدن مشروبات الکلی مشکل خود را فراموش می کنند و یا به توجیه عقلی می پردازند تمام این کارها تلاش برای رسیدن به خوشبختی کوتاه مدت وقتی که واقعیت روبرو می شوند و نمی توانند عمل خود را توجیه یا انکار کنند دچار رنج و ناراحتی می شوند و احتیاج به کمک دارند ولی تنها کاری که می توان به نفع آنها انجام داد این است که آنها را به طرف رفتار مسئولانه هدایت و راهنمایی کرد.
درمانگری که عذر و بهانه های بیمار را می پذیرد در حقیقت واقعیت را انکار می کند یا اگر به بیمار اجازه می دهد تا ناراحتی هایش را به گردن دیگری بیندازد بیمار خود را به طور موقت درمان می کند او تنها به بیمار احساس لذت می دهد که این روش درمان هیچ تفاوتی با اثر بخش های کوتاه مدت که قبلا ممکن بود بیمار به وسیله استفاده از الکل، قرص ها، دوستان غمخوار به آن برسد ندارد . وقتی این عوامل از بین رفتند افکار واهی بیمار نیز نسبت به روانپزشکی از بین می رود.
اگر چه ممکن است این مسئله صادق باشد ولی ما نباید خود را به وسیله این نتیجه که بدبختی منجر به رفتار بیمار شده است گول بزنیم مثلا یک پسر بچه بزهکار چون بدبخت بوده است قانون شکنی می کند پس وظیفه ما خوشحال کردن اوست این درست نیست چون قانون شکنی او به خاطر ناراحتی و خستگی نیست بلکه به دلیل بی مسئولیتی او است. بدبختی علت نیست, بلکه قرینه و همراه رفتار غیر مسئولانه است. خواننده ممکن است تعجب کند اگر بداند درمانگر به تاریخچه فردی ذهن ناخودآگاه و حتی خوشحال کردن بیمار کاری ندارد و از خود نمی پرسد چه نوع گفتگویی بین بیمار و او انجام می گیرد و درمانگر باید تمام جنبه های زندگی فعلی بیمار را به بحث بگذارد و این در درمان اهمیت دارد ما راجع به علائق، امیدها ، ترسها، و ارزشهای او صحبت می کنیم و به او به عنوان یک شخص با استعدادهای وسیع نگاه می کنیم و بعنوان یک بیمار دارای مشکل نگاه نمی کنیم در حقیقت یکی از دلایلی که برخی نمی توانند با بیمار رابطه بر قرار کنند این است که بر روی مشکلات بیمار بحث می کنند اگر چه درمانگر باید به بدبختی بیمار گوش کند ولی بیمار پس از مدتی پی می برد که با این روش، مشکل او حل نمی شود.
ما باید راجع به زندگی او و افقهای تازه زندگی با او بحث کنیم و دامنه او رابط دهیم و او را از مشکلات زندگی آگاه کنیم درمانگر و بیمار می توانند راجع به موضوعاتی اعم از سیاست, نمایشنامه بازی، کتاب، فیلم، سرگرمی، سلامتی ، مسائل مالی، ازدواج، سکس و مذهب صحبت کنند و این جزئی از درمان است. این بحث دو هدف مهم برای بیمار در بر دارد و باعث نتایج قابل توجهی برای درمانگر می شود اول: با امتحان کردن درمانگر پی می برد که می توان نگرشی مسئولانه نسبت به جنبه های مختلف زندگی داشت چون درمانگر خودش را برای انتقاد آماده می کند. بیمار به او به عنوان فردی مورد اعتماد نگاه می کند بخشهای عادی معمولی فرصت خوبی را برای آزمایش درمانگر فراهم می آورد که برای شروع درمان بسیار مناسب است هیچ بیماری مسئول تر نمی شود مگر اینکه متقاعد شود با یک درمانگر رابطه نزدیک و صمیمانه برقرار کند. دوم: بیمار با دور ریختن عقاید و ارزش های خود، احساس ارزش به خود را به وسیله رابطه با یک فرد مورد اطمینان و احترام توسعه می دهد. بحث های درمانگر باید در رابطه با وضعیت کنونی بیمار باشد بیمار را با واقعیت روبرو می کند چون عملکرد بسیار باید با گفته هایش مقایسه شود جلساتی که مستقیما به مشکلات بیمار اختصاص داده می شوند باید به این مساله توجه شود که او جزئی از جهان واقعی است تاکید بر روی مسئولیت مسئله اساسی است درمانگر به طور مستقیم و ماهرانه بحث های مختلف بیمار و خودش را به هم می آمیزد و هر کجا که بیمار مسئولانه عمل می کند به او یاد می دهد که چگونه آنرا توسعه و گسترش دهد و به توجیه کاری بیمار کاری ندارد و به او اجازه عذر و بهانه نمی دهد و هرگز اجازه نمی دهد بی مسئولیتی خود را توجیه کند و مهم نیست که او چقدر از دست دیگران رنج کشیده باشد چون بیمار اکنون باید مسئولیت را کسب کند بنابراین تاکید ما بر روی زمان حال است بجای اینکه وقت خود را صرف گذشته کنیم به حال می پردازیم چون ما قادر نیستیم گذشته را تغییر دهیم.
یادآوری تاریخچه زندگی بیمار به این امید که از اشتباهاتش درس بگیرد باعث موفقیت نمی شود و باید از این کار اجتناب کرد صحبت درباره اشتباهات گذشته بیمار، فقط باعث می شود که پی ببرد در گذشته بهتر می توانسته عمل کند و این کار را نکرده است شاید صحبت با دوستان و خانواده درباره اشتباهات گذشته جالب باشد ولی صحبت در این موضوع با درمانگر بی فایده است .کار اساسی، صحبت درباره زمان حال و موضوعات زندگی کنونی است, بی مسئولیتی های بیمار را یکایک شمردن درست نیست و لزومی ندارد که به او بفهمانیم در آینده می تواند فرد مسئولی باشد. در واقعیت درمانی خوشبختی از رفتار جدا نیست و هدف ، شناخت ضمیر ناخودآگاه نیست و عذرها و بهانه های بیمار مورد قبول درمانگر نیستند و زندگی کنونی او مهمتر از تاریخچه زندگی او است .ما پدر و مادر و افراد دیگری را که با بیمار رابطه صمیمانه و عمیق داشته اند به خاطر بی مسئولیتی بیمار سرزنش نمی کنیم. برون ریزی عاطفی شخص غیر مسئول را تایید نمی کنیم چون مشکل بیمار را حادتر می کند ما هرگز جامعه را به خاطر بیمار محکوم نمی کنیم مثلا اگر فرد سیاه پوستی در جامعه سفید پوستان در محدودیت قرار بگیرد بازهم باید مسئولانه عمل کنیم چرا که مخالفان کینه توز به او یا هر فرد دیگری در چنین شرایطی کمک نمی کنند پس در واقعیت درمانی ، از چرا سئوال نیست، از چه است. از فرد سئوال می کنیم که چه کار می کند نه اینکه چرا آن کار را نجام می دهد ,فرد بیمار به دنبال دلایل می گردد بیمار قادر نیست که رفتارش را تغییر دهد,تغییردر رفتار وقتی اتفاق می افتد که نیازهایش را به طور رضایتبخش برآورده سازد اما اگر بیمار نیازهایش را برآورده سازد دیگر دلایلی لازم نیست و بیمار احتیاج به مشروب خواری ندارد ,رفتارهای انحرافی برای فرار از مسئولیت و ارضای صحیح نیازهای او است مثلا الکل ، چون نیازهای افراد لکلی را رفع می کند در بسیاری از موارد برای آنها نتایج موفقیت آمیزی دارد و درمانگر نباید به طفره رفتن ها و گریزهای بیمار توجه کند بلکه تنها باید به الکلی بودن او توجه کند چون واقعیت کنونی بیمار این مسئله است که او الکلی است و در این مورد نباید به دنبال چرا باشد چون موجب می شود که در این نگرش باقی بماند و تغییر نکند ,ولی اگر به واقعیت کنونی او توجه کنیم تلاش ما باعث مسئولیت بیشتر و عملکرد بهتر او می شود.
وقتی بیمار پذیرفت که مسئول است آخرین مرحله درمان شروع می شود و این مرحله باز آموزی است که در بازآموزی هیچ تغییر مشخصی در درمان صورت نمی گیرد بلکه بازآموزی کل درمان را شامل می شود بیمار باید برای یادگیری راههای بهتر به درمانگر و تجربیات او اعتماد کند و هنگامی که یک جوان بزهکار به ارزش خود پی برد و احساسات مثبت همراه با عمل مسئولانه را یاد بگیرد درمان در شرف پایان است وقتی که بیمار رفتار مسئولانه را یاد گرفت شروع به رفع نیازهای خود می کند و به روابط نزدیک و صمیمانه دست می یابد و از آن به بعد به درمانگر کمتر احتیاج دارد. با پایان یافتن روان درمانی ملاقات ها کمتر می شود جدایی بیمار و درمانگر لحظه خوشایند و لذت بخشی است ولی نباید پایان کار باشد. چون ممکن است دوباره بیمار مراجعه کند ولی فقط برای دوره های بازآموزی است و همین که توانست با یک موفقیت مسئولانه برخورد کند بیمارستان را ترک می کند اگر چه افرادی که با واقعیت درمانی آشنا هستند با توجه به بخشهایی که صورت گرفت در درک واقعیت درمانی مشکلی ندارند ولی برخی ممکن است از واقعیت درمانی چیزی نفهمند و به ما بگویند ما از طریق ضبط صوت و نقل کلمه به کلمه جلسه واقعیت درمانی چیزی نفهمیدیم این به آن دلیل است که باید ارتباط نزدیک و صمیمانه که بین بیمار و درمانگر بوجود می آید به عنوان یک کل مشاهده شود و تقسیم یک کل به اجزا به همان اندازه اشتباه است که بخواهیم جواب یک معمای چوبی را از داخل جعبه آن استخراج کنیم. ممکن است بتوانیم درباره هر قطعه آن چیزی بفهمیم و درباره کل آن زمانی به آگاهی و فهم می رسیم که اجزاء را در کنار یکدیگر به عنوان یک کل مورد مشاهده قرار دهیم. در واقع در جلسات واقعیت درمانی لحظات مهم و برجسته ای وجود دارند که فهم این موارد مهم است ولی آنچه بیش از این اهمیت دارد این است که بیمار به تدریج رفتار خود را از غیر مسئول به مسئول تغییر دهد. اگر چه بیمار به این تغییر پی می برد ولی به ندرت می تواند شروع تغییر و علت آنرا مشخص کند آنچه که بیماران می دانند این است که نگرش کل آنها فرق کرده است.
پس به طور خلاصه وظیفه اصلی ما به عنوان درمانگر این است که با بیمار رابطه نزدیک و صمیمانه برقرار کنیم و آنگاه او را وادار کنیم تا با واقعیت روبرو شود و وقتی بیمار با درمانگر رابطه نزدیک و صمیمانه برقرار کرد وادار می شود که به طور دائم راه مسئولانه را در پیش گیرد البته واقعیت ممکن است دردناک، سخت و خطرناک باشد او باید با آن روبرو شود تنها چیزی که باید بداند این است که از هر لذتی بهره مند شود یا از رنجی که بعدا ممکن است پیش آید دوری گزیند.
تفاوتهای میان واقعیت درمانی و درمانهای سنتی از لحاظ تئوری و عملی
1- درمان سنتی که یکسر یا کم و بیش بر پایه باورهای تحلیل روانی و آموخته های فروید قرار دارد اغلب در هر کالج و دانشگاه مهم آمریکا و کانادا تدریس می شود. در هر صورت روان درمانی سنتی موارد زیر را در بر خواهد داشت: روان درمانی سنتی عقیده راسخ دارد که بیماری روانی وجود دارد و مبتلایان به بیماری روانی را می توان پس از تشخیص زیر پوشش درمانی قرار داد .
2- روانشناسی سنی می گوید بخش اصلی درمان بررسی زندگی گذشته ی بیمار است- ریشه یابی روانشناختی مشکل او لازم زیرا به محض آنکه ریشه های ناراحتی روانی او برایش روشن شد می تواند از درک و فهم خود برای تغییر نگرش به زندگی بهره برد و او با این تغییر نگرش می تواند الگوهای موثرتری در زندگی بیابد و همین مشکلات روانشناختی او را حل خواهد کرد.
3- روان درمانی سنتی بر آنست که درمانجو باید نگرشهایی را که نسبت به افراد مهم زندگی گذشته داشته اطرافیانی که مشکلات او از کنار آنها آغاز شده است. به درمانگر انتقال دهد. درمانگر با کاربرد این مفهوم که انتقال عواطف نام دارد. مشکلات گذشته بیمار را برایش دوباره زنده می کند و سپس به او یاد آور می شود که چگونه دارد همان رفتار ناشایست را با درمانگر هم می کند و از راه تعبیر و تفسیر درمانگر، درمانجو از رفتار انتقالی درباره گذشته ی خود بینش پیدا می کند و به بصیرت می رسد. و این باعث در پیش گرفتن راه بهتری برای او می شود و به این طریق مشکلاتش حل می شود.
4- روان درمانی سنتی, حتی هنگام مشاوره ی سطحی، تاکید می کند که اگر بیمار می خواهد حالش تغییر کند باید نسبت به ژرفای ضمیر ناخودآگاه خویش به درک و درایت و بینش برسد. درگیری های ضمیر ناخودآگاه از مسائل خودآگاه مهمتر به حساب می آید و آگاه کردن بیمار از راه تغییر انتقال عواطف، رویا و تداعی آزاد و از راه حدس و گمان روانشناسانه ی تعلیم یافته برای موفقیت درمان ضروری است.
5- در روان درمانی سنتی ,چون الزاما معتقد به وجود بیماری ذهنی است با وسواس از مساله اخلاقیات و این که آیا رفتار بیمار درست است یا نادرست می پرهیزد. کژ رفتاری به عنوان محصول بیماری ذهنی به حساب می آید و از این رو بیمار را نباید از نظر اخلاقی مسئول دانست زیرا فرض بر این است که او توانایی این کار را ندارد.
6- آموزش دادن به مردم جهت رفتار بهتر در روانشناسی سنتی نقش مهمی ندارد زیرا تصور می رود بیماران به محض آنکه به ریشه های پیشینه ای و ژرفای ضمیر ناخودآگاه خویش پی برند خودشان رفتار بهتر را خواهند آموخت. در روان درمانی سنتی با کاربرد این 6 حکم بعنوان پایه و اساس روان در تئوری و عمل ممکن است به شکل های مختلف ظاهر شود, از مشاوره ساده در درمان غیر مستقیم گرفته تا تحلیل روانی بنیاد گرا در هر موقعیتی تقریبا هر کس که در آمریکا و کانادا امروزه درمانگری می کند، با این معیار دم ساز بوده است. که گاهی ممکن است بعضی یک معیار را بر معیار دیگر برتر شمرند و بر آن تاکید کنند ولی معمولا درگیری میان آنها نیست.
واقعیت درمانی, هم در تئوری و هم در عمل اعتبار هیچ کدام از این 6 باور پایه ای آنان را محکم نمی داند اما تفاوت این دو: یک تفاوت عمده بین واقعیت درمانی و رواندرمانی سنتی فرق میان پیوند عاطفی لازم در واقعیت درمانی و پیوند عاطفی لازم در روان درمانی سنتی است. در واقعیت درمانی دستیابی به پیوندی عاطفی مناسب اساسا واجب است و خیلی بیشتر از پیوند عاطفی در روان درمانی سنتی است و با آن تفاوتهایی نیز دارد درمان سنتی آموخته که تا حد امکان حالت غیر شخصی و ناظر داشته باشد و به عنوان یک شخصیت مهم وارد زندگی بسیار نشود و فقط به جهت رابطه انتقالی کوشش می کند.
در هر یک از 6 بند که گفتیم راه واقعیت درمانی با سنتی جداست و فرق عمده آن در همان مساله ایجاد رابطه است . این 6 بند را از دیدگاه ایجاد پیوند عاطفی مختصر توضیح می دهیم:
2- کار کردن در زمان حال و به سوی آینده است. ما درگیر پیشینه بیمار نمی شویم. ما نه می توانیم گذشته او را تغییر دهیم ، نه این مساله را که او محدود به گذشته خویش است می پذیریم.
3- ما در پی کشمکش ناخودآگاه یا دلایل مربوط به آنان نیستیم. بیمار نمی تواند با گذشت از رفتارش که گویا بر پایه انگیزه های ناخودآگاه بوده است، با ما رابطه بر قرار کند.
4- ما بر ارزشهای اخلاقی رفتار تاکید می کنیم.
5- ما به بیمار برای برآوردن نیازهایش راه های بهتری می آموزیم پیوند عاطفی مناسب به دست نخواهد آمد مگر آن که به بیمار کمک کنیم تا الگوهای رضایت بخش تر رفتار را بیابد. درمان گران سنتی احساس نمی کنند که آموزش رفتار نیک، بخشی از درمان را تشکیل می دهد.
6-مابه بیماران رابطه ای همانندرابطه ی با خویش بر قرار میکنیم,نه به عنوان(پیکر های انتقالی).
از دیدگاه درمانی نخستین و مهمترین نکته هم به لحاظ تئوری و هم عملی در واقعیت درمانی ناسازگاری آن با مفهوم شایع و گسترده پذیرش وجود بیماری روانی است. کسانیکه وجود بیماری روانی را باور دارند به غلط خیال می کنند اشکال در بدن بیمار هست که موجب حالت فعلی او شده است. بیش تر روانپزشکان معتقدند که بیمار قبلا سالم بوده است و اکنون دچار یک رشته تجربیات تلخ در زندگی شده است که موجب رفتار انحرافی فعلی او شده است . ما عقیده داریم که مردم در سرتاسر زندگی خود پیوسته در تلاش برآوردن نیازهای خود هستند. هرگاه در زندگی خود در این کار نا موفق باشند. رفتارشان غیر واقعی می شود. افرادی که خیلی قوی هستند فقط زیر فشار شدید روانی ممکن است رفتار غیرواقعی نشان دهند. دیگران ممکن است در شرایطی که سختی آن کمتر است چنان کنند، این رفتار غیر واقعی گاهی از اوایل جوانی آغاز می شود، که نشانه ناتوانی دراز مدت در ایجاد رابطه رضایتبخش با یک فرد مسئولیت پذیر است.
کسانیکه می گویند بیماری روانی وجود دارد می کوشند علت روان شناختی خاصی را که اغلب ریشه بیماری نامیده می شود از بین ببرند و معتقدند این ریشه مسئول کژ رفتاری کنونی بیمار است. اما ما معتقدیم که هیچ علت, مسببه روانشناختی آسیب رسان در بین نیست که بخواهیم برطرفش کنیم (وظیفه ما یاری به بیمار است تا به خود کمک کند تا نیازهای کنونی خود را برآورد. واقعیت درمانی با معلق گذاردن ایده بیماری روانی و گذاردن نام مسئولیت گریز بر آن و سپس شرح چگونگی مسئولیت گریزی وی تکلیف بیمار داخلی دقیق روشن می کند. با این تعریف آشکار می شود که علت ناخوشی مربوط به روانپزشکی با وضعیت بیمار دچار بیماری جسمی که بیش تر دستخوش عوامل بیرون از بدن خویش است فرق دارد. روان پریشان ، بدون توجه به گذشته های خویش باید صاحب نیرو و اراده ای شوند تا مسئولیت پذیری لازم را به جهت برآوردن خوشایند نیازهای خود به دست آوردند. بنابراین معنی درمان این نیست که بدبختی های گذشته ای را که موجب «بیماری» او شده است به یادش آوریم بلکه معنیش این است که به او کمک کنیم اکنون در راه بهتری گام بردارد.
از نظر فلسفی و هم چنین از نظر عملی، از دیدگاه در ما نجو ,میان درمان کردن یک بیماری و کمک به یک نفر تفاوت از زمین تا آسمان است. کسیکه مبتلا با حصبه است اگر یک پزشک حاذق او را درست درمان نکند، او خواهد مرد. اما یک نوجوان بزهکار اتومبیل دزد که سالها از دیدگاه بیماری روانی توسط یک روانپزشک درمان می شود، تا زمانیکه به او اجازه می دهند نقش کودک نادان یا بچه ای را که با او بدرفتاری شده بازی کند و از آنچه برایش اتفاق افتاده است آگاه نیست، تغییر نخواهد کرد او و سایر افراد مسئولیت گریزی که اکنون به غلط «بیمار روانی» نامیده می شوند باید به روشنی دریابند که باید با بی توجهی به آنچه در زمان گذشته بر سرشان آمده است به خود کمک کنند. (وما باید آخرین نفری باشیم که انکار می کنیم که آنان رنج برده اند) تا آنگاه، که مفهوم بیماری روانی چیره است و شخص, خود را بیمار, و سزاوار کمک می داند ما در کار روان پزشکی پیشرفتی چندان نخواهیم داشت. با این مفهوم مبهم که بیشتر این افراد و خانواده های آنها بیماری روانی دارند. مسئولیت تغییر و تحول در آنان بیشتر به گردن درمانگران می افتد و کمتر به عهده خودشان واگذار می شود. لذا فقط دکتر و مددکار اجتماعی و کانون های اصلاح و مراکز بازپروری و یا بیمارستان مسئول بهبودی او خواهند بود و خودش هیچ مسئولیتی را به عهده نخواهد داشت.
روان درمانی سنتی به جای اینکه مفهوم بیماری را رها کند بر کشف درگیریهای ضمیر ناخودآگاه به عنوان علت بیماری روانی دست انداختند و این درگیری موجب می شود بیمار راهی رود که بیمار روانی شود. بیمار را مجبور می کنند فرسنگها به عقب برود. کله خود را بکاود و به دوران کودکی اش برسد و اغلب هم کشف می کند که مثلا مادرش عامل تمام ناراحتی های روانی او بوده است. به محض آنکه به او کمک شد تا سر خوردگی های دوران کودکی اش را که در برابر مادرش انجام داده و همه آنچه را فرو خورده و دم بر نیاورده و به انباره یا فراموشخانه ضمیر ناخودآگاه خویش فرستاده است به زور به یاد آورد، درمان از نظر تئوریک حاصل می شود در واقعیت درمانی میان درمان مشکلات روانی مختلف تفاوت اساسی وجود ندارد.
از نظر و دیدگاه ما، تمام آنچه نیاز به تشخیص دارد این است که آیا درمان جو صرف نظر از رفتارهای گوناگونی که ممکن است داشته باشد دچار مسئولیت گریزی است، یا دچار بیماری عضوی است. اما در روان درمانی, بخش گمراه کننده و مهم دیگر پذیرش مفهوم بیماری روانی ، کاربرد تشخیص های مختلف روانپزشکی و نامگذاری انواع زیادی از بیماری های روانی است. هدف از این نوع تشخیص ها گزینش درمان مناسب است. عنوان بیماری روانی تشخیص های گوناگونی همچون اسکیزوفرنیک ,نوروتیک، دپرس، سایکوسوماتیک و... داده می شود، بیماریهایی که هر یک نوعی رفتار مسئولیت گریزانه را توصیف می کنند.
انواع رفتار مربوط به مسئولیت گریزی هم به نظر با هم بسیار متفاوتند ولی مسئولیت پذیری اصل است و پایه ی تمام انواع رفتارهای مربوط به ناراحتی روانی را, همین مسئولیت گریزی تشکیل می دهد و این مساله ای است که باید درمان شود.
در روان درمانی ,پرسش و جستجوی بیش از حد در مورد پیشینه درمانجو است که معمولا در روانپزشکی یک اصل به شمار می رود مثل یک چاقوی جراحی در دست جراح. افراد حرفه ای و افراد عادی اغلب می پرسند اگر درمانگر گذشته زندگی بیمار را کاملا وارسی نکند و فراز و نشیب آن را نشناسد چگونه می تواند او را درمان کند.
اما ما می گوئیم هر آنچه قبلا بر سر شخص آمده است ممکن است به عنوان اطلاعاتی درباره پیشرفت کلیات روانشناختی مهم باشد قبلا گاهی معلوم می شود پسرانی که با پدرشان میانه خوبی نداشته اند بیشتر مستعد هم جنس بازی هستند ولی این اطلاعات تاثیر چندانی در درمان ندارد و در نهایت پی می بریم که اکنون بیمار از پیوندی عاطفی با یک انسان مسئولیت پذیر محروم است و این محرومیت احتمالا در طول زندگی او اکثرا ادامه داشته است. او به علت این که از وجود کسی که در تلاش برای برآورده شدن نیازهایش، او را یاری کند، محروم بوده است، واقعیت را انکار یا تحریف کرده است و این مساله منجر به وضعیت فعلی او شده است که در آن از برآورده شدن نیازهای خود ناتوان است.
ما نمی خواهیم گذشته نامطلوب بیمار را انکار کنیم. بلکه می گوئیم این جستجو کمکی به او نمی کند.